کد مطلب:2914 دوشنبه 15 شهریور 1389 آمار بازدید:422

تحليل و بررسي آيه غار 3
شبكه ولايت - پاسخ به شبهات ديني

05:08:22

دانلود   70.58 مگابایت
بسم الله الرحمن الرحيم

آقاي نقوي
با عرض سلام و خسته نباشيد خدمت بينندگان گرامي در خدمت يكي از شاگردان برجسته آيت الله دكتر حسيني قزويني ، جناب آقاي يزداني هستيم .
اگر امكان دارد خلاصه مطالب چند جلسه گذشته در ارتباط با آيه غار را براي ما بيان كنيد ؟
آقاي يزداني
در مباحث گذشته گفتيم كه آيه غار از ديدگاه اهل سنت برترين فضيلت ابوبكر محسوب ميشود و ادعا كردند كه استخفاف او را براي خلافت ثابت ميكند در جواب عرض كرديم كه اولاً طبق دو روايتي كه در صحيح بخاري كه صحيح ترين كتاب اهل سنت بعد از قرآن بشمار ميرود وجود دارد ابوبكر قبل از رسول خدا به منطقه قبا رسيده بود و اصلاً همراه رسول خدا نبوده كه بخاري در آن روايت آورده بود كه « لَمَّا قَدِمَ المُهَاجِرُونَ الأَوَّلوُنَ بِقُبَاء قَدِمَ قَبلَ قُدُومِ رسول الله كَانَ يَأُمُّ سَالِم مَولَي أَبِي حُذَيفِه وَ كَانَ أَكثَرَهُم قُرآناً » و همين روايت در جاي ديگري آمده كه نام ابوبكر جزء مأمومين است « فِيهِم اَبُوبَكر وَ عُمَر وَ اَبُوسَلَمِهء وَ زَيدٌ وَ عَامِر و ... » .
صحيح بخاري ـ جلد 6 ـ صفحه 2625 ـ حديث 6754 ـ باب استقضاء الوالي و استعمالهم
اين جواب اول ماست كه اصلاً طبق روايتي كه در كتابهاي خودتان وجود دارد اصلاً ابوبكر بهمراه رسول خدا در غار نبوده است و بر فرض كه ابوبكر همراه رسول خدا در غار باشد باز هم فضيلتي را براي او به اثبات نخواهد رساند چون اين همراهي بدون اجازه رسول خدا بوده است و آنطور كه نقل كرديم طبق روايات صحيح السندي كه در روايات اهل سنت نقل شده رسول خدا ابتدا به تنهايي از مكه خارج شد و ابوبكر در نزديكي هاي غار به ايشان ملحق شد و رسول خدا براي اينكه ابوبكر تحت فشار قريش جاي رسول خدا را رسوا نكند او را همراه خود برده است پس اصلاً آيه غار هيچ فضيلتي را براي ابوبكر به اثبات نميرساند .
بعد گفتيم كه اهل سنت به جمله ثاني اثنين استناد كرده بودند و ما ثابت كرديم كه طبق سياق آيه ثاني اثنين حال است براي ضمير اخرجه و مراد از آن رسول خدا است نه ابوبكر . اين مطلب را از برترين مفسرين اهل سنت و حتي ابن تيميه نقل كرديم .
حتي اگر مراد از ثاني اثنين ابوبكر باشد باز هم طبق اعتراف بزرگاني چون علامه رشيد رضا اين جمله صرف گزارش عددي است و نه اوليت را ثابت ميكند و نه اولويت را ثابت ميكند .
گفتيم كه اهل سنت به كلمه لصاحبه استناد كرده و گفته اند كه خداوند در قرآن اين ويژگي را فقط براي ابوبكر آورده است و اين نشان ميدهد كه او برترين صحابه رسول خدا باشد و ما در جواب گفتيم كه خداوند در قرآن كفار قريش را نيز صاحب رسول خدا ناميده است در آنجا كه ميفرمايد « وَ ما صاحِبُكُمْ بِمَجْنُونٍ » ( سوره تكوير آيه 22 ) و يا در سوره يوسف آيه 29 حضرت يوسف را صاحب دو نفر زنداني كافر معرفي كرده و همچنين از كلام پيامبر اكرم رواياتي را خوانديم كه آن حضرت فرمودند « فِي أَصحَابِي إِثنَي عَشَرَ مُنَافِقاً » و چندين روايت ديگري كه رسول خدا صراحتاً از ارتداد و جهنمي بودن برخي از اصحاب پرده برميدارد كه اين روايات در صحيح ترين كتابهاي اهل سنت مثل صحيح بخاري و مسلم وجود دارد و بنابراين صرف همراهي با رسول خدا اگر همراه با ايمان و عمل صالح و تقوا نباشد ارزشي نخواهد داشت .
امروز قسمت ديگري از آيه را كه مهمترين آيه غار است و نقش مهمي در فهم آيه دارد را مورد بررسي قرار خواهيم داد و ثابت ميكنيم كه طبق اين قسمت ابوبكر در غار به سخنان پيامبر اكرم اعتماد نكرده است و توجهي هم نكرده است .
آقاي نقوي
از شما ممنونيم كه اين خلاصه را مطرح كرديد . اهل سنت با توجه به فقره لا تحزن در آيه گفته اند كه اين جمله ثابت ميكند كه ابوبكر بعد از آن هيچگاه محزون نشده باشد و نه پيش از مرگ و نه بعد از آن ، نظر شما در اين مورد چيست ؟
آقاي يزداني
فخر رازي در وجه نهم درباره آيه غار اينگونه ميگويد « فَوَجهُ التَّاسِع أَنَّ قَولُهُ لاَ تَحزَن نَهيَ عَنِ الحُزنِ مُطلَقاً وَ النَّهيَ يُوجَبُ دَوَامَ وَ استِقرَارَ وَ ذَلِكَ يَقطَعِي أَن لاَ يَحزَنُ أَبُوبَكر بَعدَ ذَلِكَ البَتَهءً قَبلَ المَوتِ وَ عِندَ المَوتِ وَ بَعدَ المَوتِ » اين سخن خداوند كه محزون مباش نهي از حزن بصورت مطلق است و نهي اقتضاي دوام و تكرار دارد و اين اقتضا ميكند كه ابوبكر بعد از آن هرگز محزون نباشد چه قبل از مرگ و چه در هنگام احتضار و چه بعد از مرگ .
جواب ما به اين مطلب اين است اينكه نهي دلالت بر دوام و تكرار ميكند و حرمت آن هميشگي است امر قطعي است و اين مطلب را همه مسلمانها قبول دارند اما اينكه سبب شود هرگز مخاطب اين نهي هرگز مرتكب آن نشود بطلاني است كه برخلاف عقل و نسنجيده و غير قابل قبول است چرا كه پذيرش نهي و عدم انجام منهي العنه بستگي به ايمان و ميزان تقواي شخص مخاطب دارد و بديهي است كه همه نواهي قرآن خطاب به تمام مردم ميباشد ولي اكثر مردم نواهي الهي را مرتكب ميشه و با آن مخالفت ميكنه و اگر غير از اين بود بايد تمام انسانها و تمام مسلمانان معصوم از خطا و گناه و اشتباه باشند چرا كه تقريباً از تمام گناهان در قرآن كريم نهي شده است و ما به چند مورد اشاره ميكنيم كه حتي خود ابوبكر و بسياري از مسلمانها به آن عمل نكرده اند پس اين استدلال فخر رازي با آن وجه علمي براي ما غير قابل پذيرش و باورنكردني است .
خداوند در قرآن كريم همه مسلمانان را از فرار در جنگ نهي كرده است كه در سوره انفال آيه 15 ميفرمايد « يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا لَقيتُمُ الَّذينَ كَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ » اي كسانيكه ايمان آورده ايد هنگامي كه با انبوه كافران در ميدان نبرد روبرو شديد به آنها پشت نكنيد و فرار نكنيد .
در حاليكه اكثر مسلمانان جز عده انگشت شمار از جمله ابوبكر در جنگهاي احد و خيبر و حنين فرار كردند و اين نهي خداوند از فرار طبق اعتراف فخر رازي دلالت بر دوام و تكرار ميكند درحاليكه ابوبكر از فرار كنندگان در جنگ بوده و با اين نهي الهي مخالفت كرده است و يكي از دلايل فرار ابوبكر در جنگ احد اعتراف خود اوست .
ابوداود تيالسي متوفي 204 در مسند خود و بسياري از بزرگان اهل سنت بقل از عايشه اين مطلب را نقل كردند كه ابوبكر هرگاه ياد روز احد مي افتاد گريه ميكرد و ميگفت آن روز روز طلحه بود و سپس گفت نخستين كسيكه در روز احد پس از فرار بازگشت من بودم « كُنتُ أَوَّلَ مَن عَائَدَ يَومَ أُحُد » رسول خدا را ديدم كه با يكي از كفار ميجنگيد به طلحه گفتم همانجايي كه هستي باش كه من چيزهايي را از دست دادم .
ابوداود تيالسي در مسند خودش جلد 1 صفحه 3 و احمد بن حنبل در كتاب فضائل الصحابهء جلد 1 صفحه 222 و مزدي در تهذيب الكمال جلد 13 صفحه 417 و ذهبي در تاريخ الاسلام كه كتاب بسيار معتبري است جبد 2 صفحه 191 و بقيه بزرگان اهل سنت نقل كردند و سند اين روايت هم كاملاً صحيح است كه حاكم نيشابوري بعد از نقل اين روايت ميگويد « هَذَا حَدِيثٌ صَحِيحٌ عَلَي شَرطِ الشَّيخِينِ وَ لَم يَخرُجَا » .
المستدرك علي الصحيحن ـ جلد 3 ـ صفحه 298
اين سخن ابوبكر كه « كُنتُ أَوَّلَ مَن عَائَدَ يَومَ أُحُد » دو مطلب را ثابت ميكند اول اينكه او جزء فرار كنندگان بوده چرا كه خودش اعتراف كرده و دوم اينكه او نخستين كسي بوده كه بعد از فرار برگشته است .
مطلب اول بر طبق قائده عقلي كه « إِقرَارُ العُقَلاَء عَلَي أَنفُسِهِم جَائِز » قطعي و پذيرفته است و ما اينكه كلام ابوبكر را مي پذيريم ولي اينكه بحث باشد كه برگشته است نيازمند بينه و دليل است و دليلي براي اين مطلب جز ادعاي خود او وجود ندارد و ادعاي بدون دليل براي ما ارزشي نخواهد داشت .
خداوند به تمام مسلمانها دستور داده كه اموال يكديگر را به باطل نخورند « يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ إِلاَّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْكُمْ » ( سوره نساء آيه 29 ) اي كساني كه ايمان آورديد اموال هم را به باطل نخوريد مگر اينكه تجارتي با رضايت شما انجام بگيرد .
در اينجا فعل نهي لا تأكلوا استفاده شده است و طبق حرف فخر رازي بايد دلالت بر دوام و تكرار كند اما آيا ابوبكر به اين دستور خداوند عمل كرد ؟ اگر نهي دلالت بر دوام و تكرار ميكند و سبب ميشود كه مخاطب آن را هيچگاه انجام ندهد ، پس چرا ابوبكر به اين آيه عمل نكرد ؟ و اموال فدك را كه رسول خدا به صديقه طاهره فاطمه زهرا سلام الله عليها بخشيد ه بود بزور تصاحب كرد و همانطور كه ميدانيد پيامبر خدا در زمان حيات شريفشان فدك را به حضرت زهرا اعطاء فرمودند و روايات زيادي در منابع اهل سنت وجود دارد كه به اين مطلب تصريح دارد .
ابويعلي در مسند خود جلد 2 صفحه 334 و سيوطي در الدرالمنثور جلد 5 صفحه 273 و علامه شوكاني در فتح الغدير جلد 3 صفحه 224 اين مطلب را نقل كردند كه « اخرج ابويعلي و بزار و ابن ابي حاتم و ابن مردويه عن ابي سعيد خذري قال لَمَّا نَزَلَت هَذِهِ الآيَهء وَ آتِ ذَا الْقُرْبي حَقَّهُ ( سوره اسراء آيه 26 ) دَعَي رَسُولَ الله فَاطِمَهءَ فَأَعطَاهَا فَدَك » بزار و ابويعلي و ابن ابي حاتم و ابن نردويه از ابوسعيد خذري نقل كردند كه وقتي اين آيه نازل شد « وَ آتِ ذَا الْقُرْبي حَقَّهُ » رسول خدا فاطمه را صدا زد و فدك را به او بخشيد .
و جالب است كه خليفه دوم در زمان خلافت خود با دستور ابوبكر مخالفت ميكند و فدك را به وارثان اصلي آن برميگرداند ولي عثمان دوباره آن را پس گرفت .
ياقوت هموي متوقي 626 در معجم البلدان بعد از نقل داستان فدك و مطالبه صديقه طاهره سلام الله عليها و امتناع ابوبكر مينويسد كه عمر اجتهاد كرد و بعد از كشورگشايي و ورود اموال به خزينه كشور تصميم گرفت كه فدك را به وارثان اصلي آن برگرداند .
معجم البلدان ـ جلد 4 ـ صفحه 239
مطلب سومي كه خداوند مسلمانان را از آن نهي كرده ولي ابوبكر به آن عمل نكرده اين است كه « يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتَّي تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلي أَهْلِها ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ » ( سوره نور آيه 27 ) اي كسانيكه ايمان آورديد در خانه هايي غير از خانه هاي خود وارد نشويد تا اجازه بگيريد و بر اهل آن خانه سلام كنيد و اين براي شما بهتر است شايد متذكر شويد .
اگر آنچه فخر رازي گفته صحت داشته باشد پس چرا ابوبكر به خانه فاطمه زهرا هجوم آورد و حرمت خانه رسول خدا را رعايت نكرد بطوري كه در آخرين لحظات زندگي خودش نسبت به اين قضيه بشدت ابراز پشيماني ميكرد و ميگفت من در دوران سه زندگي بر سه چيزي كه انجام دادم تأسف ميخورم و دوست داشتم كه مرتكب نشده بودم و يكي از آنها هجوم به خانه فاطمه است « فَوَدِدْتُ أَنِّي لَمْ أَكُنْ كَشَفْتُ بَيْتَ فَاطِمَةَ وَ إِنْ كَانَ أُعْلِنَ عَلَيَّ الْحَرْبُ وَ وَدِدْتُ أَنِّي لَمْ أَكُنْ أَحْرَقْتُ الْفُجَاءَةَ » دوست داشتم خانه فاطمه را هتك حرمت نميكردم اگر چه آن را براي جنگ بسته بودند .
اين مطلب در دهها مصدر از مصادر اهل سنت نقل شده است مثلاً الاموال ابن زندويه جلد 1 صفحه 387 تاريخ طبري جلد 2 صفحه 353 و تاريخ الاسلام ذهبي جلد 3 صفحه 118 .
مقدسي متوفي 241 از مشاهر قرن 7 هجري و از بزرگان علم حديث اهل سنت اين روايت را حسن دانسته و ميگويد « قُلتُ وَ هَذَا حَدِيثٌ حَسَنٌ عن ابي بكر » اين روايت كه از ابوبكر نقل شده حسن است .
الاحاديث المختاره ـ جلد 1 ـ صفحه 90 ـ چاپ مكه مكرمه ـ سال 1410
و صدها مورد ديگر كه ميتوان در زندگي خلفاء پيدا كرد كه با وجود نهي خداوند آنها باز هم برخلاف دستور خداوند عمل كردند و مرتكب نهي الهي شدند پس اين فضيلتي براي ابوبكر نيست و ابوبكر بعد از آن حتي در زمان مرگ و بعد از مرگ انشاء الله محزون شده است .
آقاي نقوي
آيه غار در زمان جنگ تبوك و در سال 9 هجري نازل شده است و قضيه در سال اول هجري اتفاق افتاده است با اين حال چرا خداوند متعال با فعل مضارع « إذ يقول » استفاده كرده است بجاي اينكه از « إذ قال » استفاده كند ، اين مطلب چه چيزي را ثابت ميكند ؟
آقاي يزداني
روشن است كه بين نزول آيه و زمان وقوع اين قضيه فاصله نه ساله وجود دارد و آيه در سال نهم و در زماني كه اصحاب از رفتن به جنگ تبوك خودداري ميكردند و به هر بهانه اي ميخواستند از رفتن به اين جنگ خودداري كنند ، اما رفتن رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و همراه او در مكه و پيش از هجرت اتفاق افتاده است اما چرا خداوند بجاي فعل ماضي از فعل مضارع استفاده كرده است ؟
جواب اين است كه طبق قوائد زبان عربي استفاده از فعل مضارع بجاي فعل ماضي دلالت بر تكرار و دوام ان فعل ميكند يعني اينكه آن كار چندين بار تكرار و مدام انجام ميشده است و اين مطلب را تمام اهالي اهل ادب و علماء نحو شيعه و سني نقل كردند مثلاً جلال الدين سيوطي اديب و مفسر و تفسير نويس بلند آوازه اهل سنت درباره استفاده از يك فعل بجاي فعل ديگر ميگويد « وَ مِنهَا إِصلاَحُ المَاضِي عَلَي المُستَقبَل لِتَحَقُّقِ وُقُوعِهِ » از فعل ماضي بجاي مضارع بمنظور حتمي بودن وقوع آن قضيه استفاده ميشود و سپس آيات را ميخواند كه بجاي از فعل ماضي بجاي مضارع استفاده شده است مثل « أَتي أَمْرُ اللَّهِ » ( سوره نحل آيه 1 ) و آيات ديگري در قرآن و بعد در ادامه درباره استفاده از فعل مضارع بجاي ماضي اين مطلب را ميگويد كه مقصود ما همين است « وَ عَكسُهُ لِإِفَاضَهءِ الدَّوَامِ وَ الإِستِمرَارَ كَأَنَّهُ وَقَعَ وَ استَمَرَّ » از مضارع بجاي ماضي استفاده ميشود تا دوام و استمرار قضيه را ثابت كند انگار كه آن مسأله مستمر اتفاق مي افتد و دوام خواهد داشت بعد آياتي از قرآن كريم را ميخواند « أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ » ( سوره بقره آيه 44 ) يا آيه « فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِياءَ اللَّهِ » ( سوره بقره آيه 91 ) كه در اينجا از فعل مضارع بجاي ماضي استفاده شده است يا در آيه « وَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً » ( سوره رعد آيه 43 ) كه بايد مي آمد قال الذين ولي يقول آمده تا دوام و استمرار اين مطلب را ثابت كند
الإتقان ـ جلد 3 ـ صفحه 105 و 106 ـ چاپ دارالفكر لبنان
در آيه غار نيز خداوند از فعل مضارع يقول در جمله « إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ » ( سوره توبه آيه 40 ) بجاي فعل ماضي قال استفاده كرده است و اين به اين معناست كه پيامبر اكرم هميشه به ابوبكر ميگفته كه ابوبكر نترس كه خداوند با ماست « لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا » و اين گفته را مدام تكرار ميكرده اما حزن و اندوه جناب خليفه را پاياني نبوده است و او با بي اعتمادي و عدم اطمينان به تسلي پي در پي رسول خدا بر حزن و اندوه خود مي افزود تا جائي كه بزرگان اهل سنت نقل كردند كه از ترس گرفتار شدن بدست مشركان قريش اشكهاي خليفه سيلا آسا بر گونه هايش جاري ميشده است .
علامه رشيد رضا متوفي 1354 از مفسيرين سرشناس و معاصر سني در ذيل آيه غار به اين مطلب اشاره كرده كه ميگويد « وَ قَد عَبَّرَ عَنِ المَاضِي بِصِيغَهءِ الإِستِقبَالِ يُقُولُ لِدَلاَلَهءِ عَلَي التِّكرَارِ المُستَفَادِ مِن بَعضِ الرِّوَايَاهءِ » خداوند از فعل مضارع بجاي فعل ماضي استفاده كرده تا تكرار و استمرار حزن و اندوه ابوبكر را گوشزد كند كه از بعضي از روايات نيز اين مطلب استفاده ميشود .
المنار ـ جلد 10 ـ صفحه 369
حتي فخر رازي در جاي جاي تفسير خودش از اين قائده استفاده كرده است كه ميتوان موارد آن را در جلد 28 صفحه 110 در ذيل آيه « وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما ... » ( سوره حجرات آيه 9 ) آمده است .
همانطور كه علامه رشيد رضا اين مطلب را گفته كه در روايات ثابت ميشود در برخي از روايات استفاده ميشود كه حزن و اندوه ابوبكر چنان بر او چيره ميشد كه اشكهاي او از گونه هايش همانند سيلاب سرازير ميشده است و ما به برخي از اينگونه از اين روايات اشاره ميكنيم و دوستان ميتوانند مفصل آن را در سايت ما ببينند كه ابوبكر از لحظه ديده شدن مشركان حزن بر او چيره شده و تا زمانيكه آنها بطور كامل كوه را ترك نكردند همواره محزون بوده است .
بخاري متوفي 256 در صحيح خود بنقل از ابوبكر مينويسد كه « وَ قَد تَبَعَنَا سُرَاقَهءِ بنِ مَالِك فَقُلتُ أَتَينَا يَا رَسُولَ الله فَقَالَ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا » سراقهء بن مالك ما را دنبال كرد گفتم اي رسول خدا بدنبال ما آمدند فرمود نترس خداوند با ماست .
صحيح بخاري ـ جلد 3 ـ صفحه 1223 ـ كتاب المناقص ـ باب علاماهء النبوهء في الإسلام
وقتي مشركين نزديكتر ميشوند بطوري كه صداي آنها بگوش ابوبكر ميرسد باز وحشت و نگراني بر ابوبكر چيره ميشود و اين مطلب را ميتوان در فتح الباري جلد 7 صفحه 11 ببينند .
وقتي كه مشركين به درب غار نزديك ميشوند حزن ابوبكر شديدتر ميشود كه عاصمي مكي متوفي 1111 در سمت النجوم العوالي جلد 1 صفحه 350 به اين مطلب اشاره كرده است .
وقتيكه مشركان به درب غار ميرسند و درباره لانه عنكبوت و كبوتر گفتگو ميكنند اين بار شدت حزن ابوبكر بر افزوده ميشود و رسول خدا هر چه او را دلداري ميدهد دلداري رسول خدا بر او تأثير نميگذارد چنانچه ابوبكر مروزي متوفي 292 در مسند ابوبكر مينويسد « فَكَانُوا إِذَا رَاَوا عَلَي بَابِ الغَارِ نَفسَ العَنكَبُوتِ قَالوُا لَم يَدخُلُهُ أحد » وقتي قريش ديدند كه عنكبوت بر درب غار خانه كرده است گفتند كه كسي وارد غار نشده است « فَقَالَ أَبُوبَكر رضي الله عنه بِالنَّبِي فَدَاكَ أَبِي وَ أُمِّي هَوُلاَءِ قَومُكَ يَهجُمُونَكَ » ابوبكر به آن حضرت فرمود پدر و مادرم بفدايت قوم تو دنبال تو هستند « فَقَالَ النَّبِي لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا » .
مسند ابوبكر ـ جلد 1 ـ صفحه 142
و هنگامي كه مشركين بالاي غار ميرسند باز هم ابوبكر ميترسد كه مبادا زير پايشان را نگاه كنند و آنها را ببينند و اين مطلب در صحيح بخاري جلد 3 صفحه 1337 كتاب فضائل الصحابهء باب مناقب المهاجرين و فضلهم منهم ابوبكر نقل كرده است .
اين روايات نشان ميدهد كه رسول خدا فقط به گفتن جمله « لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا » اكتفا نكرده است بلكه با جملات گوناگون سعي در تسكين خاطر ابوبكر داشته است اما متاسفانه اين جملات ابوبكر را از غم و اندوه نجات نميدهد جملاتي كه به هر غمگيني اگر گفته ميشد حزنش پايان مي يافت و قلبش آرام ميگرفت اما چرا حزن و اندوه ابوبكر را پاياني نبود .
جالب است كه بزرگان اهل سنت نقل كردند كه وقتي ابوبكر در غار بود در غار سوراخهاي مار و افعي زياد بود ( و اين مطلب را جداً بايد توجه كرد ) و مشركان كه از كوه رفته بودند سوراخهاي مار و افعي در غار وجود دارد و ابوبكر از اين سوراخها ميترسيد و اشك بر گونه هاي او سرازير ميشود .
بزرگان اهل سنت نقل كردند ابوبكر برخي از جاهاي بدن خود را در اين سوراخها ميگذاشت تا مار بيرون نيايد و جالب است كه مار ابوبكر را نيش ميزد و ابوبكر زار زار گريه ميكرد اما صدايش را بلند نكرد تا مشركان نفهمند .
ذهبي در تاريخ الاسلام اين مطلب را نقل كرده كه در غار سوراخهايي وجود داشت كه در آن مارها و افعي ها زندگي ميكردند و ابوبكر ترسيد كه از اين سوراخها چيزي خارج شود تا رسول خدا را اذيت كند ابوبكر پاي خود را بر سوراخها گذاشت و مارها و افعي ها بر پاي ابوبكر ضربه زده و او را نيش يا ليس ميزدند و اشك ابوبكر بر گونه هايش جاري بود « وَ رَسُولُ الله يَقُولُ لَهُ يَا اَبُوبَكر لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا » اي ابوبكر نترس كه خداوند با ماست .
طبق اين روايات مفصل كه من فقط گوشه هايي از آن را براي دوستان خواندم حزن ابوبكر با ديدن تعقيب گنندگان آغاز و تا رفتن آنها ادامه داشت و تسلي رسول خدا يادآوري اينكه خداوند باماست و نگران نباش « لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا » براي ابوبكر سودي نداشت و ابوبكر با بي توجهي و با بي اعتمادي به سخن پيامبر خدا نه تنها از حزن خود كم نميكرد بلكه بر حزن و اندوه و نگراني خود مي افزود تا جائي كه بر اثر اشك ريختن اشكش بر گونه هايش جاري ميشد .
اين مطلب مهمترين مطلب در آيه غار است و بسياري از فقرات آيه غار با همين فقره روشن ميشود .
آقاي نقوي
بعضي از مفسران اهل سنت ادعا كردند كه حزن ابوبكر براي رسول خدا بوده است ، اين مطلب صحت دارد ؟
آقاي يزداني
بله برخي ادعا كردند كه حزن ابوبكر نه براي خودش بلكه بخاطر رسول خدا بوده است چرا كه اگر پيامبر خدا بدست مشركان مي افتاد آينده اسلام هم بخطر مي افتاد مثلاً تقوي متوفي 516 در تفسير خود مينويسد چون ابوبكر مي ترسيد كه رسول خدا كشته نشود و اسلام از بين نرود محزون شده بود و حزن ابوبكر بخاطر ترسيدن خودش نبوده بلكه به اين خاطر بوده كه دلش بحال پيامبر خدا ميسوخته و ابوبكر ميگفت « إِن أَقتُلُ وَ أَنَا رَجُلٌ وَاحِدٌ وَ إِن قَتَلتَ هَلَكَتِ الأُمَّهء » اگر من كشته شوم يك نفر هستم ولي اگر شما كشته شويد تمام امت هلاك ميشوند .
تفسير تقوي ـ جلد 2 ـ صفحه 293
ابن عبري متوفي 543 در احكام القرآن جلد 2 صفحه 515 و قرطبي متوفي 671 در تفسير خودش جلد 6 صفحه 146 و 147 نيز ادعا ميكنند كه چون پيامبر در آن زمان از ضرر مشركن مصون نبوده است به همين دليل براي آن حضرت نگران نبوده و نه براي جان خودش و ميگويد « وَ إِنَّمَا كَانَ خَوفاً عَلَي النَّبِي أَن يَصِلَ إِلَيهِ ضَرَرٌ » اندوه ابوبكر بخاطر ترس بر پيامبر بوده كه مبادا ضرري به پيامبر برسد زيرا رسول خدا در آن زمان از ضرر در امان نبود « وَ لَم يَكُنِ النَّبِي فِي ذَلِكَ الوَقتِ مَحفُوظاً مِنَ الضَّرَرِ » .
اما جواب اين مطلب چيست ؟ آيا واقعاً براي خودش ترسيده بوده و يا براي رسول خدا ؟ اولاً هنگامي كه سخن از فرستادن آرامش و انزال سكينه براي رسول خدا ميشود علماء و مفسران اهل سنت اصرار ميكنند كه پيامبر اكرم همواره در سكينه و آرامش بوده و نياز به نزول دوباره آن از جانب خداوند نيست ولي در اينجا كه سخن از اندوه و حزن بي پايان ابوبكر ميشود ادعا ميكنند كه چون پيامبر اكرم مصون از ضرر مشركان نبود ابوبكر از ضرر او نگران شده بود و واقعاً اگر پيامبر اكرم همواره در سكينه و آرامش بسر ميبرد و اين سكون و آرامش بخاطر وعده خداوند بر حفظ او از خطرهاست چرا ابوبكر محزون ميشود ؟! چون معنايي ندارد كه ابوبكر نسبت به ايشان محزون شود مگر اينكه نسبت به وعده هاي الهي مشكوك باشد .
ثانياً دانشمندان سني براي ادعاي خودشان دليلي را ارائه نكردند بلكه دليل بر خلاف آن وجود دارد چرا كه اگر ابوبكر فقط بر جان رسول خدا ترسيده بود رسول خدا بصورت مفرد ميفرمود « لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَي » نه اينكه بصورت جمع بفرمايد « لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا » .
ثالثاً حتي اگر بپذيريم كه نگراني ابوبكر براي پيامبر خدا بوده است باز هم فضيلت و منقبتي را براي او اثبات نميكند چون در همان مرتبه اول رسول خدا به ابوبكر يادآوري كرد كه خداوند با ماست و او را از حزن و اندوه منع كرد ولي ابوبكر به اين گفته پيامبر اطمينان نكرد و بر نگراني خود ادامه داد و اين عدم اطمينان به سخن رسول خدا اگر نتيجه بزرگي براي وي محسوب نشود پس فضيلتي را براي او به ارمغان نخواهد آورد .
چنانچه شيخ طوسي ، شيخ الطائفه متوفي 460 در اين باره ميفرمايد اگر لا تحزن مذمتي را براي ابوبكر در بر نداشته باشد بيان كننده مدح و ستايشي هم نيست بلكه صرفاً نهي از ترس است .
التبيان في تفسير القرآن ـ جلد 5 ـ صفحه 223
همانطور كه قرآن كريم صراحت دارد ياد خداوند مايه آرامش دلهاست « أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ » ( سوره رعد آيه 28 ) اما چرا ابوبكر با ياد خداوند و نهي پيامبر اكرم از حزن باز هم دلش آرام نميگرفت و نگراني او همچنان استمرار داشت و در نتيجه فقره لا تحزن فضيلتي را براي ابوبكر به اثبات نميرساند بلكه ثابت ميكند كه او به گفته ها و وعده هاي رسول خدا كه خداوند آنها را از شر مشركان حفظ خواهد كرد اعتماد نداشته و بر حزن و اندوه خود افزوده و اين حزن تنها براي ترس از مشركان بوده و نه براي ترس براي جان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم !!!
آقاي نقوي
سؤال آخر اين برنامه اين است كه برخي از بزرگان اهل سنت حزن ابوبكر را با حزني كه براي برخي از انبياء اتفاق افتاده مقايسه كرده اند ، بنظر شما چه تفاوتي ميان حزن ابوبكر و پيامبران وجود دارد ؟
آقاي يزداني
فخر رازي وقتي به اين مسأله ميرسد مانور عجيبي ميدهد و ميگويد كه رافضي ها به اين آيه و اين قصه به منظور خرده گيري به ابوبكر با دلائل ضعيف و حقيري كه پنهان كردن خورشيد به كف دست مي ماند استدلال كرده اند و در نخستين دليل اين مطلب را نقل ميكند و ميگويد نخستين دليل آنها اين است كه رسول خدا به ابوبكر گفت غم مخور « لا تَحْزَنْ » اگر اين حزن حق بود پس را رسول خدا ابوبكر را از آن نهي كرد و اگر اشتباه بود لازم مي آيد كه ابوبكر در اين حزن گنهكار و عاصي باشد و اين جواب را از شيعه ها نقل ميكند و بعد در جواب شيعه ها از ابوعلي جواعي كه از علماء اهل سنت اين مطلب را نقل ميكند كه ابوعلي جواعي ميگويد در جواب شيعه ها بگوئيد « يَجِبُ فِي قوله تعالي لِمُوسَي عليه السلام لا تَخَفْ إِنَّكَ أَنْتَ الْأَعْلي أَن يَدُلُّ عَلَي أَنَّهُ كَانَ عَاصِياً فِي خَوفِهِ وَ ذَلِكَ طَعنٌ فِي الأَنبِيَاءِ » در جواب شيعه ها بگوئيد طبق آيه « لا تَخَفْ إِنَّكَ أَنْتَ الْأَعْلي » ( سوره طه آيه 68 ) ترس حضرت موسي عصيان باشد و اين خرده گيري بر انبياء است و همچنين لازم مي آيد كه حضرت ابراهيم در آن هنگامي كه ملائكه در غصه گوساله كباب شده به او گفتند « قالَ لا تَخَفْ » و نيز در آن هنگام كه ملائكه خطاب به حضرت لوط گفتند « وَ قالُوا لا تَخَفْ وَ لا تَحْزَنْ إِنَّا مُنَجُّوكَ وَ أَهْلَكَ إِلاَّ امْرَأَتَكَ كانَتْ مِنَ الْغابِرينَ » ( سوره عنكبوت آيه 33 ) گنهكار باشند ؟! و بعد در ادامه ميگويد اگر جواب گفتن كه اين ترس بمقتضاي خصلت بشري اتفاق مي افتد و خداوند با يادآوري اين مطلب به آنها گفت كه نترس تا امنيت و آرامش قلبي به آنها بازگردد ما نيز در جواب همين مطلب را درباره ابوبكر خواهيم گفت .
كارشناس شبكه ظلمت نيز همين مطلب را مطرح ميكرد و آياتي از قرآن كريم كه پيامبر اسلام يا ديگر پيامبر دچار حزن شده است و اگر حزن نگراني و ترس عيب باشد بايد براي پيامبران هم نيز عيب بحساب بيايد و مجري برنامه كه از جواب كارشناس به وجد آمده بود و شادي ميكرد .
مثلاً خداوند ميفرمود « وَ لا يَحْزُنْكَ الَّذينَ يُسارِعُونَ فِي الْكُفْرِ » ( سوره آل عمران آيه 176 ) يا مثلاً خداوند فرموده « وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ لا تَكُنْ في ضَيْقٍ مِمَّا يَمْكُرُونَ » ( سوره نمل آيه 70 ) يا درباره مادر موسي آمده « وَ أَوْحَيْنا إِلي أُمِّ مُوسي أَنْ أَرْضِعيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقيهِ فِي الْيَمِّ وَ لا تَخافي وَ لا تَحْزَني إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلينَ » ( سوره قصص آيه 7 ) ما به مادر موسي الهام كرديم كه او را شير بده و هنگامي كه براي او ترسيدي او را در درياي نيل بيفكن و نترس و غمگين مباش كه ما او را به تو باز ميگردانيم و او را از رسولان قرار ميدهيم .
كارشناس برنامه ظلمت اين آيات را ميخواند و ميگفت اگر شيعه ها به ابوبكر خرده بگيرند پس بر پيامبران خرده گرفتند .
اما جواب ما بر اين مطلب اين است كه حزن و اندوه ابوبكر با حزن و اندوهي كه براي پيامبران و اولياء الهي نقل شده است تفاوت اساسي دارد و آنچه كه حزن و اندوه ابوبكر را از حزن و اندوه پيامبران متمايز ميكند اين است كه آنها از اين فرمان الهي سرپيچي نكردند و با شنيدن تسلي خداوند قلبشان آرام گرفت و خوف و ترس آنها براي هميشه زائل شد و ين مطلب از تمام آياتي كه در زمينه خوف پيامبران و اولياء الهي وارد شده است قابل استفاده است .
مثلاً وقتي خداوند به مادر موسي وحي ميكند كه فرزندش را به نيل بسپارد و حزن و اندوه به خود راه ندهد با اطمينان كامل و قلب سرشار از ايمان به رحمت الهي فرزندش را به آب خروشان نيل ميسپارد و مطمئن است كه خداوند او را به او باز خواهد گرداند اما حزن و اندوه ابوبكر يك تفاوت اساسي با همه اين حزنها داشت و آن اينكه حزن ابوبكر دائمي بود و با اينكه پيامبر بارها و بارها به ابوبكر گفت « لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا » اما او به اين گفته پيامبر اكرم ايمان نداشت و اطمينان نميكرد و در عين حال باز هم از فرمان پيامبر سرپيچي ميكرد و اين مطلب واضح است كه تا زمانيكه خداوند از عملي نهي نكرده است آن عمل مباح بحساب مي آيد اما اگر خداوند از عملي نهي كند حرمت آن قطعي است و سرپيچي از آن عصيان و گناه محسوب ميشود و از هيچ يك از آيات استفاده نميشود كه پيامبران بعد از نهي خداوند دوباره دچار حزن شده باشند ولي ما ثابت كرديم كه ابوبكر بعد از اينكه چندين بار رسول خدا او را از اينكار نهي كرد باز هم دچار حزن و اندوه شد .
در نتيجه حزن پيامبران طعني بر آنها نيست و آنها كار خطائي را انجام ندادند در حالي كه تكرار حزن توسط ابوبكر طعن بزرگي براي او بشمار مي آيد و عدم ايمان او را نسبت به خداوند و رسولش به اثبات ميرساند و اينكه او هيچگاه به گفته هاي پيامبر ايمان نياورده است .
سؤال يكي از بينندگان :
شما ميگوئيد كه ابوبكر به سخنان پيامبر اكرم گوش نميكرده است حال چرا پيامبر اكرم دختر ابوبكر را گرفته است ؟ اگر پيامبر از آينده خبر داشته اند چرا با چنين شخصي همنشيني داشته است و با او به مسافرت رفته است ؟
پاسخ آقاي نقوي :
اگر شما دختر فردي را گرفتيد آيا مسئول اعمال او ميشويد ؟! چطور ميگوئيد كه اگر ابوبكر در غار حزن داشته است نعوذ بالله به رسول خدا نسبت ميدهيد ؟!
پاسخ آقاي يزداني :
اولاً ما در جلسات گذشته اين مطلب را ثابت كرديم كه رسول خدا اصلاً ابوبكر را بهمراه خود نبرده و اصلا به اينكار راضي نبوده است و طبق روايات صحيح السندي كه در منابع اهل سنت است رسول خدا به تنهايي هجرت كرده بود و بعد ابوبكر به دنبال ايشان را راه افتاد و نزديكي غار به پيامبر ملحق شد و پيامبر مجبور شد او را بداخل غار ببرد و اگر او را نميبرد بدست مشركان مي افتاد و نقشه هجرت را به مشركان ميگفت .
اما درباره اينكه پرسيدند كه چرا پيامبر اكرم دختر ابوبكر را گرفته است بايد در جواب بگوئيم كه اگر دختر گرفتن از كسي منقب براي آنها باشد پس پيامبر اكرم از يهوديان هم دختر گرفته است و رسول خدا صفيه و جويره را كه از يهود بودند گرفتند و پدران آنها هم كشته شدند آيا اين براي اينها فضيلتي است و يا مثلاً پيامبر اكرم دختر ابوسفيان را گرفته است آيا اين براي ابوسفيان فضيلت است ؟ ابوسفياني كه هيچگاه ايمان نياورد .
مثلاً حضرت لوط دختران خود را به كافران لوط كار پيشنهاد ميكند آيا اين ازدواج صورت ميگرفت و دختران حضرت لوط با آن كافران لواط كار ازدواج ميكردند آيا براي آنها منقبتي بود ؟!!
سؤال يكي از بينندگان :
درباره ابوبكر همانطور كه در نهج البلاغه است اسمش عبد العزي بوده است كه بعد از اسلام پيامبر اكرم نام او را عبدالله گذاشتند و درحالي كه در شبكه ظلمت گفته ميشود بارها ادعا كردند كه ابوبكر اولين كسي بود كه اسلام آورده است در صورتيكه طبق آنچه در كتب تاريخي اهل سنت نقل شده است اولين كسيكه اسلام آورده بود اميرالمؤمنين علي عليه السلام بودند و آنها به اين سؤال اينگونه پاسخ دادند كه علي در آن زمان كودك بوده است و ايمان آوردن او در زمان كودكي هيچ تأثيري نداشته است با اينكه من در كتب تاريخي خود آنها ديدم كه چندين مرد بعد از علي عليه السلام و قبل از ابوبكر ايمان آوردند و اين ثابت ميكند كه ابوبكر اولين فرد نبوده است .
وقتي كه اميرالمؤمنين با ابوبكر مقايسه ميكنند براي او فضيلتي بيشتري مطرح ميكنند و در كتب تاريخي اهل سنت آمده است كه وقتي پيامبر ابوبكر را دعوت به اسلام نمود او از پيامبر اكرم قبول نكرد و از ايشان طلب معجزه كرد و پيامبر كاري كه ابوبكر سالها پيش در خفاء كرده بود را براي او تعريف كرد و ابوبكر بعد از اطلاع از اين معجزه اسلام آورد در حاليكه علي عليه السلام وقتيكه پيامبر ايشان را به اسلام دعوت كردند فرمودند يا رسول الله من امشب با پدرم مشورت كنم فردا جواب شما را خواهم داد و فرداي آن روز حضرت علي عليه السلام فرمودند يا رسول الله فكر كردم و ديدم كه وقتي خداوند پدرم را آفريد با من مشورت نكرد و من هم با او مشورت نميكنم و به شما ايمان مي آورم .
در كتب روايي شيعه آمده است كه در زمان هجرت پيامبر اكرم ابوبكر بلند بلند گريه ميكرد و يا ميخنديد تا مشركان از جريان هجرت پيامبر اكرم باخبر شوند و چون پيامبر هجرت كرد بخاطر اينكه اصلاً به او اعتماد نداشتند او را همراه خود بردند و در كتب عايشه آورده است كه ابوبكر قبل از اسلام بت ميپرسيد و مشروب ميخورد و در حاليكه در شبكه ظلمت بارها گفته اند كه ابوبكر نه از ابتداي عمرش نه بت پرستيده و نه مشروب خورده است .
در كتاب شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد متوفي 653 آمده است كه جلد 2 صفحه 20 آمده و همچنين شهرستاني در الملل و النحلل جلد 3 صفحه 66 آورده كه پيامبر در اواخر عمر شريفشان سپاهي را به فرماندهي اُسامه تشكيل دادند و سرپيچي از فرمان اسامه و عدم شركت در لشكر را مورد نفرين و لعنت خداوند دانستند و ابوبكر و عمر از كساني بودند كه شبانه از سپاه جدا شدند و به مدينه بازگشتند .
درباره اين سخن بيننده كه گفتند پيامبر دختر ابوبكر را گرفته است بايد عرض كنم كه در زمان فتح قلعه خيبر پيامبر دختر مرحب كه صفيه نام داشت را تزويج كرد ، حال آيا اين كار براي مرحب و يا يهوديان بني قريظه فضيلتي محسوب ميشود ؟
پاسخ آقاي يزداني :
اسم ابوبكر را بزرگان اهل سنت مثلاً در كتاب الاستيعاب ابن عبد البر آمده است كه اين مطلب را گفته كه اسم اصلي ابوبكر عبدالكعبهء بوده و اسم پسرش عبدالعزي بوده است .
اينكه گفتند اولين اسلام آوردنده ابوبكر بوده است بايد بگوئيم كه طبري در تاريخ جلد 1 صفحه 540 نقل ميكند « عن محمد بن سعد قَالَ قُلتُ لِأَبِي أَ كَانَ أَبُوبَكر أَوَّلُهُم إِسلاَماً ؟ قَالَ لاَ وَ لَقَد أَسلَمَ قَبلَهُ أَكثَرَ مِن خَمسِينَ » محمد بن سعد ميگويد از پدرم پرسديم كه آيا ابوبكر اولين كسي بود كه اسلام آورد ؟ گفت نه درحاليكه پنجاه نفر قبل از ابوبكر ايمان آوردند .
درباره مشروب خوردن ابوبكر بايد بگوئيم كه مقاله مفصلي در سايت جهاني وليعصر در اين باره است كه ميتوانند در جواب تهمتي كه اهل سنت به اميرالمؤمنين زده بودند ما اين مقاله را نوشتيم كه إبن حجر عسقلاني در فتح الباري جلد 10 صفحه 31 نقل ميكند و اعتراف ميكند كه ابوبكر و عمر بهمراه نه نفر ديگر در مدينه در زماني كه آيه قرآن بر تحريم خمر نازل شده بود شراب خوردند .
آقاي مرضحي ( عالم اهل سنت ) :
من قصد دارم كه چند نكته را در پاسخ به سخنان آقاي يزداني يادآوري كنم :
اولاً من فكر ميكنم كه ايشان هيچگونه شناختي نسبت به قرآن و آيات قرآن ندارند كه مطرح ميكنند كه حضرت ابوبكر به خداوند و رسول خدا ايمان نداشته است و اين گفته ايشان در تضاد صريح با آيه قرآن است زيرا آيه قرآن ميفرمايد « وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرينَ وَ الْأَنْصارِ وَ الَّذينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْري تَحْتَهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ فيها أَبَداً ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ » ( سوره توبه آيه 100 ) يعني خداوند متعال در اين آيه اعلام رضايت از مهاجرين و انصار ميكند و مسلم است كه جزء اولين مهاجرين حضرت ابوبكر بوده است يا در آيه ديگر ميفرمايد « فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكينَتَهُ عَلي رَسُولِهِ وَ عَلَي الْمُؤْمِنينَ وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوي وَ كانُوا أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها » ( سوره فتح آيه 26 ) خداوند كلمه تقوا را در دلهاي آنها قرار داده بود و منظور مهاجرين و انصار از اولين هستند و آنها اهل تقوا بودند و در جاي ديگر ميفرمايد « أُولئِكَ الَّذينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوي » يعني آنها انسانهايي بودند كه خداوند دلهاي آنها را براي ايمان و تقوا آزموده بود و يا در آيه ديگر فرمودند « لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما في قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكينَةَ عَلَيْهِمْ وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَريباً » ( سوره فتح آيه 18 ) خداوند دلهاي اينها را ميداند و اعلام رضايت ميكند .
من براي آقاي يزداني متاسفم كه متوجه اين آيات را نميشوند و ميفرمايند ابوبكر در مقابل گفته هاي پيامبر اكرم بود و به گفته هاي ايشان هم ايمان نداشت در صورتيكه غير از اين بوده است ابوبكر كسي بود كه تمام مسلمانان و يهود و نصاري و تمام مستشرقين از او توصيف و تعريفات زيادي دارند كه ايشان اولين كسي بودند بعد از پيامبر اكرم كه جامعه اسلامي را رهبري كردند و مرتدين و يهود و نصاري را سركوب كردند .
پاسخ آقاي يزداني :
اينكه گفتند ايشان با آيات قرآن شناخت ندارد اگر حرف من با آيه قرآن در تضاد باشد در حقيقت بين قرآن تضاد وجود دارد و ثابت ميشود كه نعوذ بالله بين آيات قرآن تضاد است ، چون من از قرآن استناد كردم كه قرآن ميگويد « إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ » و نميگويد « إِذْ قَالَ لِصاحِبِهِ » و چرا آقاي مرحضي به اين مطلب جواب ندادند و چرا از اينكه صراحت دارد كه حزن و اندوه ابوبكر مستمر بوده جواب ندادند چرا خداوند بجاي قال از يقول استفاده كرده است و اگر جواب ميداشتند ميگفتند و اگر من ميگويم كه « إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ » ثابت ميكند كه او به حرفهاي پيامبر اكرم اطمينان نميكرده است عين آيه صريح قرآن است و علامه رشيد رضا از بزرگان اهل سنت اين مطلب را تأييد كرده است و گفت كه اگر خداوند بجاي ماضي از مضارع استفاده كرده است دليل بر اين بوده كه حزن و اندوه ابوبكر دائمي بوده است .
اما اينكه به آيه « وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرينَ وَ الْأَنْصارِ » استناد كردند ما چندين بار به اين آيه جواب داديم اما اينكه آيه « وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ » رضايت دائمي خداوند از صحابه را ثابت كند هرگز قابل پذيرش نيست چرا كه اگر اين مطلب ثابت شود با آيات بسياري از قرآن كريم در تضاد خواهد شد چرا كه خداوند در قرآن ميفرمايد « وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ » ( سوره زلزلهء آيه 8 ) هر كسي هموزن ذره اي كار بد كرده باشد آن را مي بيند اما اهل سنت ادعا ميكنند كه خداوند رضايت دائمي خود را از مهاجرين و انصار اعلام كرده است ، آيا اين ادعا با اين آيه در تضاد است يا نيست ؟ پس اگر اين ادعاي اهل سنت صحيح باشد بايد بگوئيم كه تمام مردم نتيجه اعمال خود را خواهند ديد مگر كساني كه با پيامبر اكرم بيعت كردند و رضايت خداوند از آنها دائمي است و اين با آيات قرآن در تضاد است .
اصلاً گناه ما چيست كه ديرتر بدنيا آمديم كه بايد ذرّه ذرّه اعمال ما حسابرسي شود ولي ابوبكر و عمر و عثمان كه جزء « السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ » فقط به اين دليل كه در صدر اسلام زندگي ميكردند هيچيك از گناهانشان محسوب نشود و بي حساب به بهشت وارد شوند خداوند در قرآن كريم ميفرمايد « إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ » ( سوره حجرات آيه 13 ) گرامي ترين فرد نزد شما كسي است كه تقوايش بيشتر باشد و اگر قرار بقاشد كه « الْمُهاجِرينَ الْأَوَّلُونَ » بدون قيد و شرط ، چه تقواي الهي را پيشه كنند و چه اعمال بد انجام دهند و چه انجام ندهند و در عين حال خداوند از آنها راضي باشد و از آنها رضايت دائمي داشته باشد با اين آيات در تضاد است و در قرآن كريم ميتوان صدها آيه را در اينجا استفاده كرد .
اما درباره خود ابوبكر و عمر بايد بگوئيم كه آقاي مرحضي ادعا ميكند كه « السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ » ايمان او را ثابت ميكند و رضايت دائمي او را ثابت ميكند و بطور قطع بهشتي بودن او را ثابت ميكند اما چرا ابوبكر و عمر خودشان از اين قضيه اين مطلب را استفاده نكردند و اين استنباط را نداشتند چرا آقاي مرضحي كاسه داغتر از آش ميشود و تلاش ميكند تا مطلبي كه خود ابوبكر به آن ايمان نداشته ثابت كند .
روايات مفصلي در منابع اهل سنت نقل شده است كه ثابت ميكند ابوبكر در آخرين لحظات عمر خود آرزوهايي كرده و سخناني گفته كه اصلاً با اين كلام آقاي مرضحي سازگاري ندارد مثلاً حناد بن سرين متوفي 243 از راوايان بخاري و مسلم و بقيه صحاح اهل سنت در كتابش بنام الزهد از خود ابوبكر نقل ميكند كه روزي ابوبكر از جايي ميگذاشت و پرنده اي را ديد كه بر شاخه درختي نشسته است گفت خوشا بحالت بر شاخه درخت مينشيني و از ميوه درخت ميخوري و پرواز ميكني و هيچ حساب و كتابي نداري !!! اي كاش من هم مثل تو بودم .
از طرف ديگر آقاي مرضحي ميگويد كه « السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ » رضايت دائمي را ثابت ميكند !!! ابوبكر در ادامه ميگويد بخدا سوگند دوست داشتم كه خدا مرا بسان درختي در كناره راه مي آفريد تا شتري از كنار آن ميگذشت و مرا در دهانش ميگذاشت و ميجويد و سپس بصورت پشكل از شكمش خارج ميكرد ولي انسان نبودم .
الزهد ـ جلد 1 ـ صفحه 258 ـ حديث 449
آيا ابوبكر آيه « السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ » را خوانده بود يا نخوانده بود ؟!! آيا ابوبكر اين آيه را خوانده بود كه خداوند فرموده است « وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرينَ وَ الْأَنْصارِ وَ الَّذينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْري تَحْتَهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ فيها أَبَداً ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ » يا نخوانده بود ؟!! اگر خوانده بود اين پشماني ها آن هم در آخرين لحظات عمر خود با اين جمله چگونه قابل سازگاري است ؟!! همانطور كه نقل كرديم ابوبكر از حمله به خانه حضرت زهرا كه در سند صحيح نقل شده است اظهار پشيماني ميكند ، آيا حمله به خانه رسول خدا و بخانه دختر رسول خدا و ضرب و شتم دختر رسول خدا با رضايت دائمي خداوند از كسي قابل سازگاري است ؟!! همچنين جوابهاي ديگري كه ميشود داد ثعلبهء بن حاطب بدري از كساني است كه در جنگ بدر حضور داشته است .
بزرگان اهل سنت مثلاً ابن أثير در أسد الغابهء جلد 1 صفحه 327 و ابن عبدالبر در الإستيعاب جلد 1 صفحه 210 و ... نقل كردند كه ايشان در جنگ بدر حضور داشته است اما همين شخص از كساني است كه جزء برپاكنندگان مسجد ضرار است و خداوند كريم در قرآن منافقاني كه مسجد ضرار را با هدف ضربه به اسلام و تقويت كفر بنا كردند بشدت توقيف ميكند و ميفرمايد « وَ الَّذينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً وَ كُفْراً وَ تَفْريقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنينَ وَ إِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَيَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنا إِلاَّ الْحُسْني وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ » ( سوره توبه آيه 107 ) بسياري از بزرگان اهل سنت نقل كردند كه ثعلبهء از كساني است كه در جنگ بدر حضور داشته است و از كساني است كه در ساختن مسجد ضرار نقش اساسي داشته است .
مثلاً ابن هشام در السيرهء النبويهء مينويسد « وَ كَانَ الَّذِينَ بَنُوهُ إِثنَي عَشَرَ رَجُلاً » كساني كه مسجد ضرار را ساختند 12 نفر بودند كه آنها را ميشمارد و ميگويد و ثعلبهء بن حاطب هم جزء آنهاست .
آيا خداوند ميتواند از چنين كسي ميتواند رضايت دائمي داشته باشد ؟ يا قاتلان عثمان از كساني هستند كه به اتفاق مسلمانان جزء « السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ » هستند ولي در عين حال در كشتن عثمان حضور داشتند ، آيا خداوند از قاتلان عثمان براي هميشه راضي شده است ؟ اگر خداوند براي هميشه از قاتلان عثمان راضي است پس چرا اهل سنت ميگويد كه آنها « فُسَّاقٌ مُحَارِبُونَ سَافِكُونَ دَماً حَرَاماً عَمداً بِلاَ تَأوِيلٍ عَلَي سَبِيلِ الظُّلمِ وَ العُدوَانِ فَهُم فُسَّاقٌ مَلعُونُونَ » بودند ، اگر خداوند از تمام « السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ » راضي است و رضايت دائمي از آنها دارد پس از قاتلان عثمان هم راضي است ، چرا خداوند بجاي استفاده از « إِذْ قَالَ لِصاحِبِهِ » ، « إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ » آورده است ؟! آقاي مرضحي بايد به اين سؤال من پاسخ بدهند درحاليكه آقاي مرضحي ميگويد حتي يهود و نصاري از ابوبكر توصيف كردند ولي بايد دانست كه آيه قرآن كريم با ظرافتي خاص و با بكار بردن يك كلمه بجاي كلمه ديگر ثابت كرده كه حزن ابوبكر دائمي بوده است و به حرفهاي پيامبر اكرم گوش نكرده است .
چرا ايشان حساسيتي كه نسبت به ابوبكر دارد نسبت به اميرالمؤمنين عليه السلام ندارد ؟ مگر نه اين است كه معاويه دستور به سبّ اميرالمؤمنين بر منابر ميداد كه در صحيح مسلم صراحتاً دارد كه ايشان به سعد بن ابي وقاص دستور داد كه « مَا مَنَعَكَ أَن تَسُبَّ أَبِي تُرَاب ؟ » يا زمخشري نقل ميكند كه 80 سال در هفتاد هزار منبر اميرالمؤمنين را لعن ميكردند ، حساسيتي كه نسبت به ابوبكر دارد چرا نسبت به معاويه ندارد ؟!!
آقاي علاقي ( عالم اهل سنت ) :
در جلسات قبل آقاي يزداني گفتند كه عثمان بن عفان داماد پيامبر اكرم نبودند ولي بايد ببينيم كه بر اساس مطالب و متون تاريخي اين مطلب قابل قبول است يا خير ؟ من بايد بگوئم كه اين مطلب صحيح نيست .
پاسخ آقاي يزداني :
اگر بتوانند از نظر علمي ثابت كنند كه ايشان داماد پيامبر اكرم بوده است ما هم ميپذيريم بشرطيكه به سؤالات من درباره زنان عثمان جواب بدهند ؟
آقاي علاقي ( عالم اهل سنت ) :
اول آقاي يزداني اثبات كنند كه عثمان بن عفان داماد پيامبر اكرم نبودند بعد من ثابت ميكنم كه ايشان داماد پيامبر اكرم بودند ؟
پاسخ آقاي يزداني :
بزرگان اهل سنت مثلاً بخاري و مسلم و ديگر علماء اهل سنت اين مطلب را در كتب خود نقل كردند كه پيامبر اكرم صراحتاً قسم ميخورد كه « وَ الله لاَ تَجتَمِعُوا بِنتَ رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم وَ بِنتَ عَدُوِّ اللهِ عِندَ رَجُلٍ وَاحِدٍ » بخدا سوگند كه جايز نيست جمع كردن بين دختر رسول خدا و دختر دشمن رسول خدا در نزد يك مرد .
صحيح بخاري ـ جلد 4 ـ صفحه 212 و 213
يعني يك مرد نميتواند همزمان هم با دختر رسول خدا و هم با دختر دشمن رسول خدا ازدواج كند .
در همين صحيح بخاري كتاب النكاح باب 109 و يا صحيح مسلم جلد 7 صفحه 141 حديث 6201 كتاب فضائل الصحابهء باب 15 آمده كه رسول خدا ميفرمايد علي عليه السلام اگر ميخواست دختر ابوجهل را بگيرد بايد دختر من را طلاق بدهد و فاطمه پاره تن من است ... كه بعد قسم ميخورد كه هرگز جايز نيست ازدواج با دختر رسول خدا و ازدواج با دختر دشمن رسول خدا .
از آقاي علاقي سؤال ميكنيم كه هرگاه بحث تنقيض مقام اميرالمؤمنين پيش مي آيد علماء اهل سنت اين جريان را با آب و تاب فراوان نقل ميكنند اما غافل از اينكه عثمان بن عفان نيز عملاً بين دختران پيامبر و دختران دشمن خداوند نه يكبار بلكه چندين بار جمع كرده است و اگر قرار است كه جمع بين دختر رسول خدا و دختر دشمن رسول خدا حرام باشد پس نعوذ بالله ازدواج عثمان با دختران رسول خدا حرام بوده است و نعوذ بالله زنا كرده است .
رملهء بن شيبهء يكي از همسران عثمان است و شيبهء از دشمنان سرسخت رسول خدا است كه در جنگ بدر كشته است و رملهء دختر اوست كه از همسران عثمان است كه در مكه با او ازدواج كرد و از كساني بود كه همراه عثمان به مدينه مهاجرت كرد و ابن عبد البر مينويسد « رَملَهء بن شيبهء كَانَت مِنَ المُهَاجِرَات هَاجَرَت مَعَ زَوجُهَا عثمان بن عفان » رملهء دختر شيبهء از كساني بود كه همراه همسرش عثمان به مدينه مهاجرت كرد .
الاستيعاب ـ جلد 4 ـ صفحه 1846
يا اين حجر مينويسد « رَملَهء بن شيبهء قَتَلَ أَبُوهَا يَومَ بَدرِ كَافِراً » رملهء دختر شيبهء پدرش در جنگ بدر كشته شد در حاليكه كافر بود .
علماء اهل سنت نوشتند كه در همان زمان رقيه دختر رسول خدا نيز همسر عثمان بوده است مثلاً إبن أثير در أسد الغابهء جلد 3 صفحه 376 مينويسد « وَ لَمَّا أَسلَم عثمان زَوَّجَهُ رسول الله بِإِبنَتِهِ رُقيهء وَ هَاجِرَا إِلَي الأَرضِ حَبَشِهء ثُمَّ عَادَ إِلَي مَكّهء وَ هَاجَرَ إِلَي المَدِينَهء » زمانيكه عثمان اسلام آورد رسول خدا دخترش رقيه را به همسري او درآورد و هر دو به حبشه مهاجرت كردند و سپس به مدينه مهاجرت كردند .
علاوه بر اين عثمان با أم البنين بنت عُيَينِهء و فاطمه بنت وليد بن عبد الشمس نيز ازدواج كرده است در حاليكه پدر هر دو آنها از دشمنان رسول خدا بودند .
اگر واقعاً جمع بين دختر رسول خدا و دشمن رسول خدا حرام است كه در صحيح بخاري آمده كه حرام است پس چرا عثمان اين عمل حرام را بارها مرتكب شده است و چرا اينكار را انجام داده است .
از آقاي علاقي سؤال ميكنيم كه يا قضيه اي كه در صحيح بخاري آمده دروغ است و به اميرالمؤمنين تهمت زدند و يا اينكه دختراني كه با عثمان ازدواج كردند دشمنان رسول خدا نبودند .
سؤال يكي از بينندگان :
حضرت ابراهيم ميگويد كه خدايا به من نشان بده تا دلم آرام بگيرد يعني با وعده خداوند دلش آرام نشد بلكه وقتيكه ديد دلش آرام شد و يا درباره حضرت موسي خداوند ميفرمايد ما دل مادر او را آرام كرديم وگرنه ممكن بود كه برود و همه چيز را فاش كند و يا درباره حضرت موسي كه وقتي پيامبر ميشود و خداوند به او دستور ميدهد كه به نزد فرعون برو از خداوند ميخواهد كه برادرش هم با او همراه شود يعني به فرمان خداوند راضي نميشود ، در اين موارد كمي توضيح دهيد كه چرا پيامبران با شنيدن وعده حق مطيع نشدند ؟
پاسخ آقاي يزداني :
اولاً اين حرف توهين به پيامبران خداست كه پيامبران خدا به كلام خداوند ايمان نياورند و مباحث مفصلي دارد كه از تخصص آقاي دكتر رضايي است كه بايد از ايشان سؤال كردند كه چرا حضرت ابراهيم و حضرت موسي اين درخواست را داشتند .
در اين آيات اصلاً بحث حزن نيست و نه ابراهيم محزون شده است و نه موسي ، فقط درباره مادر موسي است كه خداوند مادر موسي را از حزن نجات داد يعني محزون شده بود و اين امر واقعي است كه كسيكه كودك خردسال خود را به دريا رها كند خيلي سخت است و قلبش محزون شد ولي خداوند مادر موسي را از حزن نجات داد .
سؤال من از اين دوست عزيز اين است كه چرا خداوند قلب ابوبكر را آرام نكرد ؟!! اين همه حزن از لحظه اي كه مشركان را ديد محزون بود و بعد از آنكه مشركان رفتند هم از سوراخهاي مار ترسيده بود و اشك ميريخت و گريه ميكرد و چرا خداوند قلب ابوبكر را آرام نكرد ؟ آيا خداوند ابوبكر را دوست نداشت ؟ چرا بجاي انزال سكينه به ابوبكر كه محزون و نالان و ناراحت بود سكينه را بر رسول خود نازل كرد ؟ چرا اينكار را كرد .
سؤال يكي از بينندگان :
در حديثي از پيامبر اكرم در صحيح بخاري است ميفرمايد « لَتَتَّبِعُنَّ سَنَنَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ شِبْراً بِشِبْرٍ وَ ذِرَاعاً بِذِرَاعٍ حَتَّي لَوْ دَخَلَ أَحَدُهُمْ فِي جُحْرِ ضَبٍّ لَدَخَلْتُمُوهُ فَقَالُوا يَا رَسُولَ اللَّهِ الْيَهُودَ وَ النَّصَارَي فَقَالَ فَمَنْ إِذاً » يعني امت اسلام تمام كارهاي امت قبل را انجام ميدهند و متأسفانه براي مسلمانان همين اتفاق افتاد و بعد از وفات پيامبر اكرم همين اتفاق افتاد و خلافت امام علي عليه السلام وصيت پيامبر اكرم را نقض كردند و عمر مثل سامري شد و همانطور كه سامري گاو آورد و مردم پرستيدند عمر هم آبوبكر را آورد و بعد از پيامبر اكرم به مسند گذاشت و بعد از مسيح هم تمام مسيحيان منحرف شدند و همانگونه هم عمر مسلمانان را منحرف كرد و تمام سنتهاي رسول خدا را تغيير داد .
در حديث ديگري از پيامبر اكرم نقل ميكنند كه « إِيَّاكُم وَ مُحدِثَاتِ الأُمُورِ فَإِنَّ كُلَّ مُحدِثَة بِدعَة وَ كُلُّ بِدعَةٍ فِي النَّارِ » يعني هر بدعتي در آتش است ، تمام فرقه هاي سني از كجا آمدند و بنا بر اين حديث بدعه حساب ميشوند و بنا بر اين حديث تمام فرق سني كه بعد از پيامبر اكرم بوجود آمدند و در آتش هستند .
در آيه 3 سوره مائده است كه ميگويد « الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً » بنا بر تفاسير سني ثابت ميكند كه دين اسلام كامل نميشود مگر با ولايت حضرت علي عليه السلام و هر كسيكه ولايت علي عليه السلام را قبول ندارد بنا بر اين آيه مسلمان محسوب نميشود .
اگر ابوبكر در غار بود هيچ فضيلتي براي او ندارد همانطور هم زنان پيامبر اكرم اگر در راه ناشايستي باشند سبب برتري آنها نميشود چنانچه زن حضرت لوط را خداوند در قرآن مثل زده است و هر كسيكه عملي را انجام دهد كه خلاف امر پيامبر اكرم باشد از حساب و كتاب در امان نميماند و همان ابوبكري كه در غار بود همان ابوبكر از جيش أسامه تخلف كرد و طبق احاديث اهل سنت هر كسيكه از جيش أسامه تخلف كند ملعون محسوب ميشود .
آقاي علاقي ( عالم اهل سنت ) :
ابتدا بايد عرض كنم كه مسئله احتياط لازمه تقواست كه بايد در همه جا رعايت شود و حتي در فتوا دادن در مسائل ديني هم بايد رعايت شود .
در جنگ بدر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم براي ضربه زدن به كاروان تجاري قريش رفته بودند كه منتهي به جنگ بين دو گروه شد و قبل از اينكه پيامبر خدا از مدينه خارج شوند و بسمت كاروان تجاري قريش بروند حضرت بدليل اينكه دخترشان رقيه مريض بود و در آن شرايط رقيه همسر عثمان بود ، عثمان را هم از حضور در غزوه بدر منع كردند و اين جريان در تمام مراجع تاريخي وجود دارد .
بهمين خاطر من به يك نمونه استدلال ميكنند و البته تمام منابع تاريخي اين جريان را اثبات ميكنند و قبل از شروع شدن جنگ و بعد از خروج پيامبر اكرم به سمت بدر ، پيامبر اكرم يكي از اسامهء بن زيد را در خدمت عثمان قرار ميدهند كه در مدينه بمانند و بهمين خاطر هم أسامهء بن زيد و هم عثمان بن عفان در جنگ حضور نداشتند و بعد از تمام شدن جنگ بدر پيامبر اكرم زيد بن حارثهء پدر أسامه را به مدينه ميفرستند تا مژده به اهل مدينه بدهند كه جنگ با موفقيت و سربلندي پيامبر اكرم و اصحاب ايشان تمام شده است .
زيد بن حارثهء ميگويد زماني كه من وارد مدينه شدم كه رقيه دختر رسول خدا از دنيا رفته بودند و داشتند او را دفن ميكردند و علت نبود عثمان بن عفان در جنگ بدر مشغله مريضي رقيه دختر پيامبر اكرم بوده است و اين مريضي منجر به فوت او شد .
نمونه ديگر اين است كه در صحيح مسلم و بخاري و ديگر متون تاريخي آمده است كه فردي از شام به مدينه آمد و از مردم سؤال ميكند كه آيا كسي در ميان شما هست كه احاديثي از پيامبر خدا بياد داشته باشد و مردم به عبدالله بن عمر اشاره كردند و از او پرسيد كه اي عبد الله بن عمر آيا هيچ ميداني كه عثمان بن عفان در بيعت رضوان حضور نداشت گفت بله او حضور نداشت و گفت آيا ميداني كه عثمان بن عفان در جنگ بدر هم حضور نداشت و گفت بله صحيح ميگوئي و او حضور نداشت و اين دو سؤال را فقط ميگوئيم كه اين دو ارتباط مستقيمي به اثبات اينكه عثمان بن عفان در اين دو جا حضور نداشته است .
عبدالله بن عمر ميگويد كه اولاً شما گفتيد كه عثمان بن عفان در بيعت رضوان حضور نداشته است اما عدم حضور عثمان در بيعت رضوان به اين دليل بوده است كه پيامبر اكرم او را بعنوان دست راست خود و نماينده و نائب خود به مكه فرستاد تا به قريش صحبت كند كه منجر به زنداني شدن او هم ميشود و به او ميگويند تو به تنهايي ميتواني طواف خانه خدا را انجام دهي و عثمان در جواب ميگويد كه بخدا قسم من طواف خانه خدا را انجام نميدهم در حاليكه شما رسول خدا را از طواف خانه خدا منع ميكنيد .
ملاحظه كنيد كه زماني كه آزاد ميشود مردم از او سؤال ميكنند كه آيا در زماني كه در مكه بوديد آيا طواف خانه خدا را انجام دادي ؟ ميگويد بخدا قسم من طواف خانه خدا را نكردم در حاليكه رسول خدا را از آن منع كردند و بخدا قسم اگر يكسال ديگر هم طول ميكشيد من طواف خانه خدا را بر خودم حرام ميكردم چيزي كه رسول خدا را از آن منع ميكنند .
در بيعت رضوان زماني كه عثمان حضور نداشت و همه مردم بيعت كردند ، رسول خدا دستش را بلند ميكند و ميگويد خدايا تو شاهد باش اين دست عثمان بن عفان است كه بيعت به رسول خدا ميدهد و واضح است كه دست رسول خدا از دست عثمان والاتر و محترم تر در نزد خداوند است .
پس عثمان بن عفان در خدمت رسول خدا است و طواف خانه خداوند را بر خود حرام ميكند و در بيعت رضوان شخص رسول خدا نيابت عثمان بن عفان را انجام ميدهد و ميگويد كه خدايا تو شاهد باش كه اين دست عثمان بن عفان است كه بيعت كرده است .
و ابن عمر همين كلام را به مرد شامي ميگويد و ميگويد علت نبود عثمان در بدر اين بود كه دختر رسول خدا كه همسر ايشان بود مريض بوده است و به همين دليل او از جنگ غائب بود .
پاسخ آقاي يزداني :
اولاً ايشان به اين سؤال ما پاسخ ندادند كه در صحيح بخاري صراحتاً آمده است كه پيامبر اكرم قسم ميخورد كه ازدواج همزمان با دختر رسول خدا و دختر دشمن رسول خدا حرام است و اطرف ديگر اهل سنت در صحيح ترين كتابهاي خود نقل كردند كه عثمان با رملهء دختر شيبه كه از دشمنان رسول خدا بود ازدواج كرده است و همزمان رقيه يا أم الكلثوم هم همسر عثمان بودند .
يا بايد بگوئيم كه اين روايت در صحيح بخاري دروغ است و بر اساس همين روايت دروغ به اميرالمؤمنين توهين كرديد و تهمت زديد و يا اينكه نعوذبالله ميگوئيم كه ازدواج عثمان با دختران پيامبر اكرم حرام بوده است و با اينكه اينها دختران رسول خدا نبودند بلكه ربيبه هاي آن حضرت بودند و هر كدام را كه اهل سنت بپذيرند ما همان را ميپذيريم و دو راه بيشتر ندارند و آقاي علاقي به اين مطلب جواب ندادند .
ايشان گفتند كه در صحيح بخاري و مسلم آمده كه عثمان در جنگ بدر حضور نداشته است و بخاطر اين بوده كه همسر عثمان دختر رسول خدا بوده است !!! اين حرف را چه كسي ميپذريد كه چون عثمان در بدر نبوده است پس عثمان در بدر نبوده است پس ثابت ميشود كه همسران عثمان دختر پيامبر اكرم بودند و اين مطلب را ثابت نميكند اگر ربيبه هاي آن حضرت ميبودند و مريض ميشدند رسول خدا به عثمان اجازه ميداد كه به خاطر پرستاري در جنگ شركت نكند ، آيا اينكه عثمان در بدر نبوده ثابت ميكند كه همسران او دختران پيامبر بودند ؟!!! اين حرف عاقلانه اي نيست و در ضمن ايشان اصلاً آدرس نميدهند و منابع مدارك خود را ذكر نميكنند .
اما بحث نبودن عثمان در بيعت رضوان جالب است كه ايشان به اين مطلب استناد ميكنند در حاليكه بزرگان اهل سنت مثل احمد بن حنبل در مسند خود جلد 4 صفحه 324 يا ابن حبان در كتاب خود جلد 1 صفحه 298 دليلش را اين مطلب عرض ميكند كه رسول خدا فرمود كسي به داخل مكه برود كه تا كنون دستش به خون مشركان آلوده نشده باشد چون اگر كسي كه يكي از مشركان را كشته بود به داخل مكه ميرفت حتماً كشته ميشد و گفت چه كسي دستش تا حالا به خون مشركان آلوده نشده است و گفتند عمر و عمر قبول نكرد و گفتند كه عثمان و عثمان را به اين دليل فرستادند نه به اين دليل كه به او محبت داشته باشد .
من دوست دارم كه ايشان حرفهايي كه ميزنند مستند باشد و اين چيزي كه گفتند در بدر نبوده و در بيعت رضوان نبوده ثابت نميكند كه همسرانش دختران پيامبر باشند يا نباشند ؟ من تمام كتب اهل سنت را درباره همسران عثمان كاملاً مطالعه كردم و به اين نتيجه رسديم كه همسران عثمان هيچكدام دختران رسول خدا نبودند بلكه ربيبه هاي حضرت بودند و بسياري از علماء شيعه به اين مطلب استناد ميكنند و اين مطلب را پذيرفتند .
پاسخ آقاي علاقي ( عالم اهل سنت ) :
شما ميگوئيد كه عثمان بن عفان چطور نميتواند اثبات كند كه همسر عثمان دختر رسول خدا نبوده است و عثمان در مكه سفير پيامبر اكرم بوده و پيامبر خدا نيابت عثمان را ميكند و با يكي از دستانش از طرف عثمان بيعت ميكند مثل اينكه شما ميگوئيد كه عمر يهود را از جزيرهء العرب بيرون كرده است در حاليكه به دستور پيامبر اكرم اين كار را كرده است .
زماني كه مسأله اي را نفي ميكنيد چند مسأله ديگر را تأييد ميكنيد .
مسأله دختر رسول خدا در كتب ما عنوان شده است و زمانيكه در زمان رسول خدا مردم ميخواستند براي علي ابن ابيطالب دختر دشمن پيامبر اكرم ، ابوجهل را نكاح كنند و پيامبر اكرم اين جريان را شنيد فرمود چطور امكان دارد كه دختر رسول خدا با دختر دشمن رسول خدا نزد مردي جمع شوند .
حتي بايد عرض كنم كه ابوبكر صديق در زمان هجرت با تمام خانواده اش در خدمت رسول خدا بود و أسماء دخترش بود و برده آزاد شده ابوبكر بود و گوسفندان او بودند كه جاي پاي آنها را مخفي كنند و زمانيكه در روز پيامبر اكرم به خانه ابوبكر ميرود اسماء كمربند خود را باز ميكند و به رسول خدا ميدهد و پيامبر خدا ميفرمايند كه اسماء صاحب دو كمر بند است و اين را كسي نميتواند انكار كند و اين محبت رسول خدا را به دختر ابوبكر ميرساند .
پاسخ آقاي يزداني :
متأسفانه ايشان با فرصتي كه داشتند مطلبي نگفتند كه ارزش بحث كردن و جواب دادن داشته باشد .
ايشان گفتند كه من گفتند كه مطالب اهل سنت اعتبار ندارد و مطالب شيعه اعتبار دارد كه اين صحيح نيست و حرف من نيست بلكه من گفتم اگر ميخواهيد چيزي را براي من ثابت كنيد بايد مطلبي باشد كه براي من حجت باشد و من را مجاب كند و اگر شما از كتب اهل سنت براي من استدلال كنيد براي من قابل قبول نيست همانطور كه اگر من به بحار الانوار يا اصول كافي استدلال كنند شما قبول كنيد .
گفتند من گفتم كه عثمان سفير رسول خدا بوده ، باشه ما قبول داريم و دليلش را هم گفتيم كه چرا رسول خدا او را فرستاد و دليلش هم اين بوده كه كسي بايد بعنوان نماينده به مدينه برود كه دستش تا حالا به خون هيچ مشركي آلوده نشده باشد ، اين افتخار براي عثمان و عمر باشد كه تا آخر عمر حتي يك مشرك را نكشتند .
گفتند كه اعتراف كرديد كه عمر دستورات رسول خدا را اجرا كرده است ولي ما در بحث ارتباط با يهود ثابت كرديم كه عمر ارتباط زيادي با يهود داشته است تا جائيكه يهود لقب فاروق را به عمر دادند و تا جائيكه در كتب خود اهلا سنت روايت است كه عمر و دخترش حفصه دوست داشتند تورات را مطالعه كنند .
اما جريان ازدواج اميرالمؤمنين با دختر ابوجهل روايت درباره اميرالمؤمنين است ولي رسول خدا قسم ميخورد بخدا سوگند نبايد دختر رسول خدا و دختر دشمن رسول خدا در نزد يك نفر جمع شوند و يعني اينكار براي اميرالمؤمنين حرام بوده ولي براي عثمان حرام نبوده ؟!!! چرا وقتي بحث اميرالمؤمنين ميرسد ميگوئيد كه نعوذ بالله اميرالمؤمنين در زماني كه حضرت زهرا حضور داشته است رفته از دختر ابوجهل كه اصلاً به مدينه آمده خواستگاري كرده است و همين مطلب درباره عثمان هم صدق ميكند كه اگر حرام باشد قطعاً عثمان هم كار حرامي انجام داده است و يا اينكه دختران رسول خدا نبودند !!!
اما بحث دختران و خانواده ابوبكر كه گفتند در خدمت رسول خدا بوده اين مطلب صد در صد دروغ است و در جلسه اي در اين باره صحبت خواهيم كرد و گفتند عبد الرحمن بن ابوبكر در هجرت با رسول خدا همكاري و كمك كرده است و اين دروغ است كه او در آن زمان مشرك بوده است و در جنگ بدر حضور داشته است و علماء اهل سنت كه در جنگ بدر او فقط براي كشتن ابوبكر آمده بوده است و نسبت به اسلام تعصب داشته است آيا چنين كسي مي آيد كه در هجرت به پيامبر اكرم كمك كند .
يا أسماء را گفتند كه خود علماء اهل سنت در آن زمان أسماء باردار بوده است كه ماه آخرش بوده است و چطور زني كه ماه آخر زايمانش است ميتواند هر روز صبح و شب از كوه به آن بلندي كه پيامبر اكرم با سختي از آن بالا رفتند ، بالا بروند و غذا ببرد و برگردد ، پس اين مطلب هم دروغ است و واقعيت ندارد بلكه اين اميرالمؤمنين بود كه هر روز مخفيانه براي رسول خدا غذا ميبرد و روز آخر اميرالمؤمنين بود كه فردي را بعنوان راهنما براي رسول خدا انتخاب كرد و به هجرت كمك نكرد و خانواده ابوبكر اصلاً خبردار نبودند كه اگر خبر دار ميشدند زن ابوبكر و پدر ابوبكر و پسر ابوبكر در آن زمان كافر و از دشمنان اسلام بودند و اگر خبردار ميشدند قطعاً قضيه را لو ميدادند .
پاسخ آقاي علاقي ( عالم اهل سنت ) :
مطالبي كه من عرض كردم از تاريخ طبري و تاريخ إبن أثير است و شما گفتيد كه ابوبكر و خانواده اش نبودند و اميرالمؤمنين بودند ، كه شما بايد بگوئيد از كدام كتاب و كدام مدرك اين حرف را ميزنيد تا ما هم بپذيريم ؟
پاسخ آقاي يزداني :
اينكه اميرالمؤمنين بودند من آدرس آن را ذكر ميكنم كه سيوطي متوفي 911 در كتاب الدر المنثور تفسير معروف و مشهور اهل سنت ميگويد « وَ أَخرَجَ إِبن مَردِوِيه وَ أَبُو نعيم عَن إبن عباس رضي الله عَنهُمَا فَمَكَثَ هُوَ أَبوبكر رضي الله عنه فِي الغَارِ ثَلاَثَهءَ أَيَّامٍ يَختَلِفُ عَلَيهِم بِالطَّعَامِ عامر بن فخيرهء وَ عَلِيٌّ يُجَهِّزَهُ ... » ابن مردويه و ابونعيم در دلائل النبوه از ابن عباس نقل كردند كه رسول خدا و ابوبكر سه روز در غار ماندند و علي وسائل سفر را آماده ميكرد پس سه شتر از نژاد بحرين خريد و يك راهنما كرايه كرد و سپس در يكي از ساعات شب سوم علي شتر و راهنما را آورد و رسول خدا مركب خود و ابوبكر مركب ديگري را سوار شدند و بطرف مدينه حركت كردند و قريشيان نيز بدنبال او راه افتادند .
الدر المنثور ـ جلد 4 ـ صفحه 196 ـ چاپ دارالفكر بيروت ـ سال 1993 ميلادي
آلوسي متوفي 1270 از برترين مفسران تاريخ اهل سنت همين مطلب را در روح المعاني جلد 10 صفحه 97 چاپ دارالاحياء بيروت نقل كرده است و ابن عساكر هم اين مطلب را نقل كرده است .
لطفاً جواب بدهيد كه آيا زن باردار ميتواند هر روز صبح يا شب از كوه بالا برود و براي رسول خدا غذا ببرد و آيا عبدالرحمن بن ابي بكري كه مشرك بوده و تا سال 8 مشرك بوده است و در جنگ بدر هم حضور داشته است و فقط و فقط براي كشتن ابوبكر در جنگ بوده آيا ميتواند به پيامبر اكرم كمك كرده باشد ؟ آيا چنين آدمي كه به خاطر اسلام از پدرش ناراحت است كمك ميكند ؟ آيا امكان نداشت كه نقشه هجرت را لو بدهد ؟ آيا پيامبر اكرم به چنين كسي اطمينان ميكند .
پاسخ آقاي علاقي ( عالم اهل سنت ) :
ايشان گفتند كه عبدالرحمن بن ابوبكر در جنگ بدر براي كشتن پدرش آمده بوده است و اين ثابت ميكند كه ابوبكر در جنگ بدر حضور داشته است ، آيا حضور علي ابن ابيطالب عليه السلام در هجرت و كمك ايشان به پيامبر اكرم ميتواند حضور ابوبكر و خانواده او را نفي كند ؟ در صورتي كه در اسناد تاريخي آمده است كه خانواده ابوبكر در هجرت به پيامبر اكرم كمك كردند .
ما كه تابع دين اسلام هستيم و ايمان داريم بايد مستندا صحبت كنيم ، شما بايد با دليل و مدرك بياوريد كه اسماء حضور نداشته است ، و من ثابت كردم كه أسماء حضور داشته است و عامر بن فخيره بنده آزاد كرده ابوبكر هم حضور داشته است .
شما آيه اي را ذكر كرديد كه « وَ ما صاحِبُكُمْ بِمَجْنُونٍ » اين ضمير كُم منظورش اين است كه دوست شما ، و رفيق رسول خدا ابوبكر صديق بود كه سه روز بخاطر رسول خدا و بخاطر دين در خدمت اسلام بوده است .
پاسخ آقاي يزداني :
من اصلاً حضور ابوبكر را در جنگ بدر انكار نكردم و حتي قسم ميخورم كه ابوبكر در جنگ بدر حضور داشته است ، آيا كسيكه در جنگ بدر حضور داشته است مثل ثعلبهء بن حاطب بدري ولي بعد جزء كساني شد كه مسجد ضرار را بنا كرده است و ابوبكر هم در جنگ بدر حضور داشته است ولي بعد از رسول خدا با خانه دختر رسول خدا حمله كرده است و دختر رسول خدا را بشهادت رسانده است .
اما اينكه گفتند در كجا آمده است كه عبدالرحمن بن ابوبكر قصد كشتن پدرش را داشته است ؟ من متن ابن كثير دمشقي را براي شما ميخوانم كه ميگويد در جنگ بهمراه مشركين حضور داشت و قصد داشت كه پدرش را بكشد .
البدايهء و النهايهء ـ جلد 8 ـ صفحه 88 ـ چاپ مكتبهء المعارف بيروت
كسيكه اينقدر با رسول خدا بد بوده و شرك او قوي بوده است ميتواند به رسول خدا در هجرت كمك كند ؟
اما اينكه گفتند كه شما گاهي گفتيد كه ابوبكر حضور داشته است و گاهي گفتيد كه حضور نداشته است و من بايد بگويم كه اين مشكل كتابهاي شماست كه گاهي گفتند كه ابوبكر بهمراه مهاجرين اولين در نماز جماعت شركت داشته است و اين مشكل شماست كه بايد تعارض را برطرف كنيد و ما خيلي علاقه داريم كه ابوبكر در غار بوده باشد اما صحيح بخاري دو روايت نقل كرده كه ابوبكر حضور نداشته است اما ما دوست داريم باشد چرا كه « إِذْ يَقُولُ » خيلي از مطالب را ثابت ميكند مثلاً ثابت ميكند كه ابوبكر در اينجا به سخنان پيامبر اكرم اعتنا نميكرده است و گريه و زاري ميكرده است و بر حزنش افزدوه ميشده است .
گفتند كه « صاحِبُكُمْ » در اينجا بمعناي رفيق است كه پيامبر اكرم و ابوبكر با هم رفيق بودند در حاليكه صاحب بمعناي همراه است يعني كسيكه بهمراه ديگري است و آيات قرآن را هم خوانديم كه صراحتاً خداوند به مشركان ميگويد « وَ ما صاحِبُكُمْ بِمَجْنُونٍ » صاحب شما مجنون نيست .
پاسخ آقاي علاقي ( عالم اهل سنت ) :
هيچكس نميتواند انكار كند كه در آخرين لحظات عمر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مردم به رسول خدا مراجعه كردند و گفتند كه يا رسول الله كسي نيست كه ما در نماز جماعت به او اقتدا كنيم و رسول خدا صراحتاً فرمودند به نزد ابوبكر برويد كه براي مردم نماز بخواند .
آيا ميتواند انكار كنيد كه پيامبر اكرم يك دست خود را در بيعت رضوان براي بيعت بجاي دست عثمان قرار دادند يا نه ؟ هيچكس نميتواند اين مطلب را رد كند و اين از محكم ترين اسناد تاريخي است كه حضرت رسول خدا خودشان فرمودند دست من بجاي دست عثمان بن عفان است ، چگونه اين امتياز براي عثمان نيست ؟!! خداوند ميفرمايد عمل به اخلاص است « فَعَلِمَ ما في قُلُوبِهِمْ » يعني خداوند تبارك و تعالي با قلبها ملاقات ميكند و روي قلبها حساب ميكند نه روي دستها .
شما ميتواند انكار كنيد كه عثمان 900 شتر در جنگ تبوك بخدمت رسول خدا آورد و سكه هاي زيادي هم بخدمت رسول خدا آورد و رسول خدا سكه ها را بالا و پائين مي انداختند و ميفرمودند كه ضرر نكرده است عثمان بن عفان معامله اي كه با خداوند انجام داده است .
پيامبر اكرم فرمودند بنزد ابوبكر برويد كه براي مردم نماز بخواند ، چطور امكان دارد كه پيامبر اكرم مسئله ولايت و امامت علي ابن ابيطالب را كنار بگذارد و ابوبكر را براي اين كار بفرستد ؟
پاسخ آقاي يزداني :
بحث نماز ابوبكر را ما بارها و بارها جواب داديم كه خود علماء اهل سنت در اين مسئله اختلاف دارند كه آيا پيامبر اكرم دستور داده يا عايشه گفت كه برو و بجاي پيامبر اكرم نماز بخوان و اين مطلب را در سايت بررسي كرديم اما جواب خلاصه اي كه ميتوان به ايشان داد اين است كه علماء اهل سنت مثلاً در صحيح بخاري آمده كه رسول خدا هذيان ميگفت و وقتيكه ميخواست براي خود خليفه انتخاب كند ميگويد كه نعوذبالله پيامبر هذيان ميگويد و اين مطلب را صراحتاً در هفت جاي صحيح بخاري آمده است ولي وقتي كه بحث نماز ابوبكر ميرسد اين مطلب را دليل بر خلافت او ميگيرند و ما در جواب ميگوئيم كه اگر نعوذ بالله رسول خدا در آخرين لحظات عُمر خود هذيان ميگفتند و اين خلافت كسي را ثابت نميكند .
دوماً علماء اهل سنت در منابع خود نقل كردند كه نماز خواندن پشت سر هر فاسق و فاجري جايز است و خود پيامبر اكرم پشت سر برخي نماز خواندند ، آيا دليل بر اين ميشود كه آنها خليفه باشد و پيامبر اكرم بارها و بارها ابن أم مكتوم را براي نماز گذاشتند اگر قرار باشد كه نماز ثابت كند كه كسي خليفه رسول خدا باشد پس ابن أم مكتوم صلاحيت بيشتري داشته است .
ايشان براي ادعاهايي كه ميگفتند بايد مدرك با صفحه و جلد بياورند .
سؤال يكي از بينندگان :
من از آقاي علاقي چند سؤال دارم : اول اينكه وقتي كه پيامبر اكرم از دنيا رفت عمر چرا شمشير كشيد و جلوي درب خانه رسول خدا ايستاد و گفت هر كسيكه بگويد كه پيامبر اكرم از دنيا رفته است من او را ميكشم ، اين نشان دهنده دو چيز است يا او چيزي از قرآن نميدانسته است چرا كه آيه اي در قرآن است كه ميگويد « وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلي أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلي عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرينَ » ( سوره آل عمران آيه 144 ) اين را نخوانده است « كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ ، وَ يَبْقي وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ » ( سوره الرحمن آيه 26 و 27 ) اين را نخوانده است پس به دين جاهل بوده است و اگر قرآن را ميدانسته پس به مردم دروغ گفته است .
دوم اينكه بعد از آن ابوبكر مي آيد و او را قانع ميكند كه پيامبر اكرم مرده است پس حرف ابوبكر را ميشنود ولي حرف قرآن را نميشنود ؟!
بعد ابوبكر ميگويد « أَيُّهَا النَّاسُ مَنْ كَانَ يَعْبُدُ مُحَمَّداً فَإِنَّ مُحَمَّداً قَدْ مَاتَ وَ مَنْ كَانَ يَعْبُدُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَي فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ حَيٌّ لَا يَمُوتُ » آيا كسي بوده كه پيامبر اكرم را در آن زمان عبادت كند ؟ يعني پرستش كند ؟
سوماً اينكه با تعصب عجيبي از عثمان صحبت ميكنند ، آيا پيامبر اكرم حكم بن ابي العاص و پسرش را از مدينه تبعيد نكرد ؟ و فرمان نداد كه هيچكس حق ندارد دوباره اينها را برگرداند و بعد از وفات پيامبر اكرم عثمان نزد ابوبكر و عمر رفت و گفت كه اينها را برگردانند ولي اين دو نفر درخواست او را رد كردند ولي وقتي كه خودش خليفه شد برخلاف دستور پيامبر اكرم اين دو منافق را به مدينه برگرداند كه عمو و پسر عمويش بودند و مروان را وزير خود كرد و به اينها پولهايي را داد كه تاريخ تعجب ميكند .
ابوذر بارها از اين كارهاي عثمان ناراحت بود كه بارها به او اعتراض كرده است و اين آيه را تلاوت ميكرده است « وَ الَّذينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها في سَبيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَليمٍ » ( سوره توبه آيه 34 ) ، مگر ابوذر راستگوترين فرد در بين اصحاب نبوده است ؟ بعد او را به شام تبعيد ميكند كه آنجا هم همين بلا را بر سر معاويه در مي آورد كه معاويه دوباره او را روي شتر خيلي وحشتناكي به مدينه برميگرداند و بعد او را به ربذه تبعيد ميكند كه در آنجا از دار دنيا ميرود ، پس بايد در صحبت كردن خداوند را در نظر بگيرند .
سؤال يكي از بينندگان :
آقاي علاقي حتي يك مطلب علمي كه با آدرس صحيح باشد را نياوردند ، قانون مباحث علمي اين است كه از كتب خود شخص او را محكوم كنيد نه اينكه از كتب خود ، در حاليكه ايشان از كتب خود هم آدرس صحيحي ذكر نكردند !!! اگر امكان دارد آدرس روايتي را كه بخاري در صحيحش آورده است كه ابوبكر همراه رسول خدا نبوده است را ذكر كنيد ؟
پاسخ آقاي يزداني :
اين روايت در صحيح بخاري جلد 1 صفحه 246 حديث 660 كتاب الجماعهء و الأمامهء باب الإمامهء العبد و المولي آمده است و همين روايت در جاي ديگري هم آمده است كه تصريح دارد كه در اين نماز جماعت ابوبكر و عمر هم بودند در جلد 6 صفحه 2625 حديث 6754 باب الاستفضاء الموالي و استعمالهم .
سؤال يكي از بينندگان :
ابوبكر در جنگ بدر شركت كرد ولي با نهايت كراهت شركت كرد چنانكه در سوره انفال آيه 5 و 6 آمده است كه « كَما أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَريقاً مِنَ الْمُؤْمِنينَ لَكارِهُونَ ، يُجادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ كَأَنَّما يُساقُونَ إِلَي الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ » .
آيت الله حسيني قزويني :
من تقاضا دارم كه در گفتار ، ادبياتِ اهلبيت رعايت شود و خداي نكرده جملاتي كه بوي اهانت به اهل سنت مي آيد گفته نشود ، آقاي علاقي آنچه كه در توانشان بود در دفاع از عقيده شان ارائه كردند « لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها » ما نبايد ترازو بگذاريم و ايشان را با ديگران مقايسه كنيم .
ما در اين شبكه اهانت به اهل سنت و مقدسات اهل سنت را حرام ميدانيم ولي در كنارش نقل مطالب اهل سنت را براي تبيين حقايق اهل سنت را براي خود واجب ميدانيم و اگر قرار باشد كه تبيين حقايق آنطور تلقي شود كه اهانت است اين تلقي باطل است .
مهم روشن شدن حقيايق است كه حق را پيدا كنيم و از آن تبعيت كنيم و ما شيعه و سني پيرو قرآن هستيم و در قرآن ذكر شده است كه « فَبَشِّرْ عِبادِ ، الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ » ( سوره زمر آيه 17 و 18 ) بشارت بده آن بندگاني كه اقوال مختلف را ميشنوند و بهترين را انتخاب ميكنند و ما نبايد انتظار داشته باشيم تمام مسائل آنگونه كه ما دوست داريم انجام شود « فَعَسي أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ يَجْعَلَ اللَّهُ فيهِ خَيْراً كَثيراً » ( سوره نساء آيه 19 ) .
سؤال يكي از بينندگان :
مرتبه امام علي عليه السلام كه امام اول ما هستند چگونه است كه به حضرت عيسي كه وحي نازل ميشده است ، امام معصوم ما كه به ايشان وحي نازل نميشده است مرتبه اش از پيامبر خدا حضرت عيسي بالاتر است ؟
پاسخ آيت الله حسيني قزويني :
بارها گفتيم كه در سوره آل عمران آيه 61 قرآن « فَمَنْ حَاجَّكَ فيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَي الْكاذِبينَ » علي را نفس پيامبر اكرم قرار داده است و ابن كثير دمشقي در تفسير خود جلد 1 صفحه 279 ميگويد « قال جابر وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ رسول الله و علي ابن ابيطالب » و سيوطي هم اين را الدر المنثور جلد 2 صفحه 39 نقل ميكند و ميگويد « صَحَّحَهُ الحَاكِم » شوكاني در فتح الغدير جلد 1 صفحه 338 .
علي ابن ابيطالب در اينجا نفس پيامبر اكرم و هم تراز پيامبر اكرم شمرده شده است و همانگونه كه پيامبر اكرم برتر از انبياء و حتي پيامبران اولوالعزم است علي هم كه هم تراز پيامبر اكرم است او از ديگر انبياء افضل است ولي نسبت به پيامبر اكرم علي عليه السلام عرضه ميدارد كه « أَنَا عَبْدٌ مِنْ عَبِيدِ مُحَمَّدٍ صلي الله عليه و آله و سلم » و در آيه شريفه « إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ » ( سوره بينه آيه7 ) آنها كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند بهترين بشر هستند .
صدها كتاب اهل سنت نقل كردند كه پيامبر اكرم وقتي اين آيه نازل شد « قالت عائشهء مَنْ أَكْرَمُ الْخَلْقِ عَلَي اللَّهِ ؟ » عايشه سؤال كرد گرامي ترين خلق نزد خداوند چه كسي است ؟ حضرت فرمودند « أَ مَا تَقرَئِينَ إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ » اين آيه را نخواندي ؟ بعد حضرت اميرالمؤمنين آمد بعد پيامبر اكرم فرمودند قسم بكسي كه جانم در قبضه قدرت اوست « وَ الَّذِي نَفسِي بِيَدِهِ إِنَّ هَذَا وَ شِيعَتُهُ لَهُمُ الفَائِزُونَ يَومَ القِيَامَة » علي و شيعيان جزء رستگاران در قيامت هستند « وَ نَزَلَت إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ » .
اين روايت در الدر المنثور سيوطي جلد 8 صفحه 500 و همچنين در تفسير طبري كه بتعبير خود ابن تيميه تفسيري است كه احاديث جعلي در آن نيست جلد 30 صفحه 264 چاپ دارالفكر بيروت سال 1405 نقل شده است .
جالب اينجاست كه در ادامه روايت نقل ميكند كه « فَكَانَ أَصحَابَ النَّبِي صلي اللّه عليه و آله و سلم إِذَا أَقبَلَ عِلِيٍ عليه السلام قَالُوا : جَاءَ خَيرَ البَرِيَّة » خير البريه براي عليه السلام علم شده بود و اصحاب پيامبر اكرم وقتي كه علي مي آمد ميگفتند كه خير البريه آمد و آيا اين دلالت نميكند كه علي ابن ابيطالب بهترين مردم است .
جالب اينجاست كه فخر رازي در تفسير جلد 8 صفحه 72 چاپ دارالكتب العلميهء بيروت سال 1421 ميگويند « أَلحَدِيثُ مَقبُولٌ عِندَ المُوَافِقِ وَ المُخَالِف » شيعه و سني اين را قبول دارند چيزي است كه پيامبر اكرم فرمودند « رُوِيَ عَنِ النَّبِيِّ صلي الله عليه و آله و سلم أَنَّهُ قَالَ مَنْ أَرَادَ أَنْ يَنْظُرَ إِلَي آدَمَ فِي عِلْمِهِ وَ إِلَي نُوحٍ فِي تَقْوَاهُ وَ إِلَي إِبْرَاهِيمَ فِي حِلْمِهِ وَ إِلَي مُوسَي فِي هَيْبَتِهِ وَ إِلَي عِيسَي فِي عِبَادَتِهِ فَلْيَنْظُرْ إِلَي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ » هر كسيكه ميخواهد علم آدم و اطاعت نوح و مقام بالاي ابراهيم و هيبت موسي را ببيند ... هر كسيكه ميخواهد تمام انبياء را در يك نگاه ببيند به علي ابن ابيطالب نگاه كند و جالب است كه ميگويد « فَالحَدِيثُ دَلَّ عَلَي أَنَّهُ إِجتَمَعَ فِيهِ مَا كَانَ مُتِفَرِقاً فِيهِم » حديث دلالت ميكند تمام فضائلي كه انبياء تك تك داشتند علي ابن ابيطالب به تنهايي دارد « وَ ذَلِكَ يَدُلُّ عَلَي أَنَّ عَلِياً رضي الله عنه أَفضَلَ مِن جَمِيعِ الأَنبِيَاءِ سِوَي محمد صلي الله عليه و آله و سلم » اين حديث دلالت ميكند كه علي ابن ابيطالب از تمام پيامبران غير از نبي مكرم افضل است .
سؤال يكي از بينندگان :
من چند شب شنيدم كه آيت الله سبحاني فرمودند كه شبكه هايي كه راه اندازي شده است و درباره شيعه و سني در آن صحبت ميشود فقط به نفع دشمنان اسلام سخن ميگويند و باعث تفرقه ميشوند و نفعش به نفع دشمنان اسلام است ؟
پاسخ آيت الله حسيني قزويني :
ما هم اين مطلب را قبول داريم و الآن در شبكه المستدلهء و در شبكه وصال و ديگر شبكات مناظراتي پخش ميشود كه هدف فقط و فقط فتنه انگيزي است و يا افراد شيعه نمايي مي آورند كه بعنوان شيعه حرف وهابيون را ميزند مثل آقاي امين كه از بيروت آوردند و ايشان حقوق بگير عربستان سعودي است و با سخنانش به شيعه خيانت ميكند و با آبروي شيعه بازي ميكند و يا افراد ديگري كه از شيعه دفاع ميكنند مجري آقاي هاشمي اجازه حرف زدن به آنها نميدهد و همين مجري ها فتنه گري ميكنند و اگر از شيعه دفاع كند نميگذارند حرف بزند و اينگونه مناظرات جز تفرقه و درگيري ايجاد نميكند و جزء كشته شدن شيعيان بدست وهابيون هيچ نتيجه اي ندارد و ما اينكار ها را محكوم ميكنيم ولي اگر دوستانه و خوب باشد ما آن را تأييد ميكنيم .
امروزه جنگ رسانه اي عليه شيعه آغاز شده است و ما هيچ چاره اي نداريم جز اينكه از شيعه دفاع كنيم و بايد مستند و مستدل صحبت كنيم تا حجت تمام شود و جوانان بيدار شوند .
سؤال يكي از بينندگان :
آيا اينكه ميگويند عثمان قرآن را جمع آوري كرده است صحيح است ؟
پاسخ آقاي يزداني :
ما اعتقاد داريم كه جمع آوري قرآن در زمان رسول خدا انجام شده است و كسيكه اعتقاد داشته باشد كه در زمان رسول خدا جمع آوري صورت نگرفته و در زمان ابوبكر و عمر و عثمان جمع آوري شده است اين بهترين دليل بر تحريف قرآن است يعني در زمان ابوبكر يكبار قرآن جمع آوري شد و مردم خوششان نيامد و عمر خوشش نيامد دوباره جمع آوري كرد و باز دوباره كه عثمان آمد خوشش نيامد و قرآن را آتش زد و قرآن خود را به مردم داد و اين بهترين دليل بر تحريف قرآن است و كسيكه چنين اعتقادي نميتواند داشته باشد .
عقل ما شهادت ميدهد و دلالت ميكند كه قرآن در زمان رسول خدا جمع آوري شده باشد و ساير اقوال اصلاً صحيح نباشد ، آيا معقول است كه رسول خدا كه آنقدر در نگهداري و حفظ برخي از آيات قرآن كوشا بودند كه حتي قبل از نزول برخي از آيات خود را بسختي آماده دريافت آن ميكردند ، هيچ تلاشي براي نگهداري آيات نكرده باشند !!! خداوند ميفرمايد « لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ ، إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ » ( سوره قيامت آيه 16 و 17 ) زبانت را بخاطر عجله براي خواندن قرآن حركت نده چرا كه جمع قرآن و خواندن آن بعهده ماست .
كسيكه ميداند قرآن بزودي محور فرهنگ اسلامي خواهد شد و تا روز قيامت باقي خواهد ماند چگونه ميتواند قرآن را بصورت پراكنده در سينه برخي از افراد رها كرده باشد .
علماء شيعه و سني هم همين اعتقاد را دارند مثلاً سيد مرتضي از برترين علماء شيعه است در تفسير مجمع البيان جلد 1 صفحه 15 كه ميگويد قرآن همانطوري كه الآن در دست ماست همانطور در زمان رسول خدا جمع شده بود و بيان شده بود .
سيطوي از علماء اهل سنت در كتاب الإتقان ميگويد زيد بن ثابت ميگويد ما در زمان رسول خدا قرآن را از برگه ها جمع كرديم و بصورت كتاب در آورديم يا سيطوي در الانتصار كلام قاضي ابوبكر را نقل ميكند كه ايشان ميگويد ما اين مطلب را اعتقاد داريم كه كسيكه خداوند قرآن را بر او نازل كرده است هم او قرآن را بصورت كتاب در آورده است .
سؤال يكي از بينندگان :
آيت الله قزويني گفتند كه اسم اميرالمؤمنين را پاك كردند درحاليكه اگر كسي ادعا كند كه چيزي از قرآن را پاك شده كافر است و از ابن مسعود هم روايت خواندند كه گفته كه ما اين آيه را ميخوانديم و نام علي بود ولي بعد از رسول خدا نام علي را حذف كردند ؟
پاسخ آقاي نقوي :
شما ابتدا گفتيد كه آيت الله قزويني گفتند كه قرآن تحريف شده است و اسم علي ابن ابيطالب را برداشتند ولي الآن ميگوئيد كه فلاني گفته است كه اسم علي از قرآن حذف شده است ، شما جواب خودتان را داديد ، اگر در كتب خودتان از اصحاب معتبري كه شما قبول داريد بگويند كه چيزي از قرآن حذف شده است آنها كافر شدند نه كسيكه حرف آنها را نقل قول ميكند و وقتيكه علماء اهل سنت اعتقاد دارند كه فلان اصحاب از بزرگان اين كلام را گفته است مشكل خود شماست .
پاسخ آقاي يزداني :
ايشان مطلبي را كه به آقاي قزويني نسبت دادند روايتي بود كه ايشان از كتب اهل سنت روايت را خواندند كه در روح المعاني جلد 6 صفحه 193 آمده بود كه از معتبر ترين كتب تفسيري اهل سنت است كه در اين كتاب نقل ميكند كه « و أخرج إبن مردويه عن إبن مسعود قَالَ كُنَّا نَقرَأُ عَلَي عَهدِ رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ أَنَّ عَلِيّا أميرالمؤمنين وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ » ابن مردويه از ابن مسعود نقل ميكند كه ما در زمان رسول خدا اين آيه را اينگونه ميخوانديم .
نه اينكه آقاي قزويني گفته باشند كه قرآن تحريف شده باشد و اين روايت از كتب اهل سنت نقل شده است و هر كسيكه ميخواهد مشكلي داشته باشد از بزرگان ايشان است و ربطي به شيعه ندارد .